۹۲
لطفا قبل خوندن لایک کنید 🌿
تقه ای به در خورد و میترا اومد داخل ، نشست کنار تخت . دستی به پام زد . از شدت درد چشام جمع شدن
آب دهنش قورت داد و نتونست حرفی بزنه ، فقط آهسته گفت شاهگل حلالم کن . من اگر حواسم به این دختره بود اینجوری نمیشد ، مجنون شده دختره انگاری از جونش دست شسته .
رو کرد به زیبا و گفت بفرستین دنبال آقا فرامرز بیاد
گفتم نمیخواد ، فقط یه پارچ آب بهم بدین و همه برین .
بتول خانم تازه از سرک کشیدن به بقالی های محل برگشته بود .
اومد منو که دید زد زیر گریه ، میخواست زخم هامو ببنده که گفتم برو بیرون .
دستمو گرفت و گفت حلال کن شاهگل .
این وسط چرا باید بتول رو حلال میکردم نمیدونستم .
به زحمت بلند شدم و در اتاق قفل کردم .
پنجره ها رو بستم و پرده بالکن رو کشیدم .
به لحاف سفید نگاه کردم که پر از خونابه بود .
خودمو جمع میکردم و برای اولین بار تو زندگی آرزو کردم کاش هیچوقت نبودم. رو کردم به آسمون و گفتم خدایا بزرگترین آرزوم اینه برم جایی که هیچکس نباشه و منو نشناسه ، اونوقت با خودم خلوت کنم ببینم چه به سر شاهگل بی نوا آوردن .
طرف ظهر بود که صدای شمسی خانم از پشت در شنیدم که میگفت بیا ناهار بخور. جواب که ندادم آهسته گفت شاهگل جان ما هفته دیگه داریم دختر عروس میکنیم تو رو به قرآن کاری به همایون بگو کاری نکنه که حرف دهن مردم بشیم .
چند بار فروغ و زیبا هم در زدن ولی اعتنایی نکردم .
غروب شد و خونه کم کم خلوت شد ، حتی چراغ اتاق هم روشن نبود. توی تاریکی اتاق به زندگی روشن فکر میکردم اما برام قابل تصور نبود.
نیمه شب بود که صدای ماشین همایون شنیدم ، دلم نمیخواست ببینمش .
چند دقیقه ای گذشت و چند تقه به در زد و دستگیره رو فشار داد اما قفل بود .
دوباره زد رو در ، صدای میترا اومد که گفت داداش شاید خوابه ،بزار بخوابه گناه داره دختره .
صدای همایون نشنیدم ، دوباره محکم تر در زد و گفت شاهگل حالت خوبه ؟
اینبار با دست محکم کوبید به در و گفت شاهگل خوابی؟
صدای مامان اومد که گفت حالش خوبه آقا همایون ، نصف شبی چرا میخواین اون بیدار کنید ؟
کلا دوتا ترکه خورده به پاش حالا درست یا غلط .
همایون بازم چیزی نگفت .
چند لحظه سکوت بود ، فکر کردم حتما رفته .
صدای همایون شنیدم که گفت از این در کلید دیگه ای ندارین؟
میترا گفت نمیدونم والا همه خوابن الان ، بعید میدونم حالش بد باشه
آهسته در زد و گفت شاهگل جان خوابی ؟
رفتم پشت در و گفتم آره خواب بودم .
همایون گفت در باز کن .
جواب ندادم .
دوباره آهسته گفت شاهگل درو باز کن .