۶۵
زنم که بشی مهرمم به دلت میفته .
حرصی گفتم فعلا که مهر یکی دیگه به دل من افتاده .
حرصی اومد جلو و خواست کاری کنه که در اتاق باز شد .
فروغ بود ، با تعجب نگاه به همایون کرد و گفت
+آقا همایون بس نبود دماغشو زدین شکوندین؟ چی از جون شاهگل میخواین؟
+پاشو شاهگل ، پاشو بریم تو اتاقم بخواب .
همایون سعی میکرد خونسرد باشه ، آهسته گفت فروغ خانم اومده بودم معذرت خواهی ، حق دوستت این نبود کتک بخوره الآنم باهاش کار دارم اگر اجازه بدی .
فروغ با حرص نگاه به همایون کرد و رفت .
رفتم رو بالکن و نشستم رو زمین ، خسته بودم از این همه اتفاق
سرمو گذاشته بودم روی زانو هام ، حتی اشکمم نمیومد . چی میخواستم از این زندگی؟ چرا یک لحظه برای این مرد میمیردم و دقیقا بعدش بهم ثابت میشد ذره ای براش مهم نیستم ؟
همایون با صدای آرومی گفت یک بار بهم اطمینان کن شاهگل .
سرمو بالا آوردم
+ حرف از خوبی یه مرد دیگه زدم اینجوری زدی منو ناکار کردی ، اونوقت انتظار داری وقتی داشتی وعده نشوندن منو به پریسا میدادی و داشت موهاتو نوازش میکرد من چیکار کنم ؟
_ اخم و ناراحتی همایون تبدیل به لبخند محوی روی صورتش شد ، با پشت انگشت گونهمو نوازش کرد و گفت شاید پریسا بیاد بهش حسودی کنی و من متوجه بشم خاطرمو میخوای
خندید و گفت همین فردا میگم که پریسا بیاد و جلو روش میگم خاطر تو رو میخوام اینجوری راضی میشی؟
جلو روی همه آدمای این خونه میگم شاهگل ، خوبه ؟
بعدشم انقد حرف فرامرز پیش نکش ، فرامرز تنها آدمیه که میدونه من خاطر تو رو میخوام .
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم اینم میدونه فروغ ...
نذاشت حرفمو تموم کنم و گفت نه ، خیالت راحت .
_ دخترک چشم آبی ؟
جوابی بهش ندادم ، خندید و گفت یه عمر عزیز یه خونه بودم هر چی باشه بین یازده تا دختر تنها پسر این خانواده بودم .
همیشه نازمو کشیدن ولی باور کن قدر این بیست و چند سال عمری که از خدا گرفتم تو این مدت نازکش تو بودم .
+شاهگل با مادرت صحبت کنم ؟
_تو که میخوای کار خودتو بکنی چرا از من میپرسی؟
+کار خودمو نمیکنم ، بگی نگو نمیگم . بگی برو میرم و پشت سرمو نگاه نمیکنم ولی به جون خودت بعد توهم هیچکس رو نمیخوام ، پس از روی لج و لجبازی جوابمو نده
ساکت بودم که گفت هنوز بهت ثابت نشده چقدر میخوامت ؟
لب زدم نه ، واقعا نشده ... هر چی بوده نمایش بوده و بعدش عکسش بهم ثابت شده