تولدستیزی یا آنتینیتالیسم یا ضدیت با فرزندآوری یک دیدگاه فلسفی است که به تولید مثل بار منفی میدهد. تولد ستیزان معتقد هستند که تولید مثل و آوردن انسان جدیدی به این دنیای پر از فقر و رنج و بیماری و جنگ و کشتار کاری اشتباه است
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ذات زندگی بدون بچه نمیشه مگه؟نمیشه چون پیریت یکیو میخوای کنارت یا چون حوصله ت توزندگی سرمیره بچه سر ...
خب من هدفم از بچه آوردن اینهایی که میگی نیست...
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
ولی نه بخاطر اینکه اگه بیاد تو دنیا اذیت میشه و این چرت و پرتا بخاطر اینکه اگه بیاد من اذیت میشم
ینی دلیلش راحتی خودمه نه اون
وقتی میام تو تایپک کسی نظر میدم نظرم برگرفته از اینه که اگه خودم جای استارتر بودم چیکار میکردم پس به کسی نمیگم چیکار کن چیکار نکن خودمو میذارم جای کاربرا میگم اگر من تو شرایطت بودم چیکار میکردم پس کاری که در نهایت انجام میده به من ربطی نداره
ذات زندگی بدون بچه نمیشه مگه؟نمیشه چون پیریت یکیو میخوای کنارت یا چون حوصله ت توزندگی سرمیره بچه سر ...
نه منظورم اینه ذات زندگی سختی داره
من قصد تغییر نظر شما رو ندارم.
عقیدهات برای خودت محترمه... بهش عمل کن...
ولی من با این نظریه مخالفم.
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
برای منم هستنولی چرا پس انقدر گرفتارم ؟ هیچی ازرندگی نفهمیدم؟مگه چون اونا هستن یعنی صددرصدبچه ای ک م ...
من حتی مادر و پدر همچین مهربونی هم ندارم!
سوالات معالطه است...
اینجوری به نتیجه نمیرسی
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...
برای منم هستنولی چرا پس انقدر گرفتارم ؟ هیچی ازرندگی نفهمیدم؟مگه چون اونا هستن یعنی صددرصدبچه ای ک م ...
من خودم الان کمرم خم شده زیر بار زندگی ... دلم از زمین و زمان گرفته
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...