سال ها بود ک نماز نمیخونده یا اگرم میخوندم یکی درمیون میخوندم ولی همیشه تو وجودم ی چیزی کم بود ی جور عذاب وجدان داشتم ولی بازم چیزی باعث میشد بازم نماز نخونم ، همیشه ب خودم میگفتم حتما خدا دوستت نداره ک نمیذاره نماز بخونی نمیخواد صداتو بشنوه
سعی میکردم کارهای خوب بکنم ب مردم کمک کنم دروغ نگم ب پدر و مادر خدمت کنم ولی دیدم هرچی من کار خوب میکنم بازم چرا باز نمیتونم نماز بخونم
اینسری شروع کردم همون یکی در میون نماز خوندن یکم حالم بهتر شد ولی همچنان عذاب وجدان داشتم و در کارهام سنگ میفتاد بازم ساعت میذاشتم یا ب دوستام یا خانواده میگفتم موقع اذان منو بلند کنید ندارید بگم بعدا ، میدونم این مدل نماز خوندن فایده نداره ولی میدونید چرا اینکارو میکردم چون ب خودم گفتم مینا تو معتادی تو معتاد ب نماز نخوندن باید ترکش کنی شده ب روز و اجبار ولی وقتی بدنت پاک شد نمازتو دیگه با خلوص قلبت میخونی و هنوزم دارم این روندو ادامه میدم تا بتونم پاک بشم من ی معتادم ب امید روزی ک هر روز کامل همه ی نمازهامو سروقت بخونم