شوهره من از اوناس که حتی اگر خیانت کنه ام میندازه گردن من میگه تو مقصری و یکاری میکنه من معذرت خواهی کنم اینو همین اول گفتم بدونید چجور آدمیه
باهم قرار گزاشتم ظهر بریم بیرون برای پسرم لباس بخریم از اونجام شام بریم بیرون که لحظه آخری کنسل کرد گفت نمیشه گفتم خب عب نداره بریم شام گفت اونم نمیشه میخام برم هیت من چیزی نگفتم اما خب ناراحت شدم دندون دردمم گرفته بود خیلی حالم بد بود
شوهرم خودش نرفت هیت انداخت گردن من که آره نمیرم و فلان تو نزاشتی قیافه گرفتی من باز هیچی نگفتم همش گفتم دندونم درد میکنه گف وقت بگیر برو دندون پزشکی فلان جا گفتم اونجا کارش خوب نیست شروع کرد آره حتما باید بری بهترین جا من تورو آدمت کردم بهت زیادی بها دادم بازم من از درد هیچی نگفتم اومد جاشو انداخت گرفت خابید من از حاله بدم گریه میکردم به هق هق افتاده بودم مسکنم نداشتیم از خواب بیدارش کردم صداش کردم بره مسکن بخره برگشت گف اسمه منو نیار دیگه
بازم من جوابشو ندادم
بعد از چن دقیقه داد زد اه ساکت شو دیگه صدات رو مخمه واقعا صدای شکستن قلبمو حس کردم دیگه طاقت نیاوردم گفتم امروز از ته دلم نفرینت کردم همش میگف بزار صب بشه تکلیفتو یه سره میکنم منم جامو جدا کردم با نوزادم اومدم اتاق خابیدم
واقعا نمیدونم چیکار کنم شما بگید از فردا چیکار کنم؟