میگم که یاد گرفتن.
یه چیز جالب بگم، دختر من میره مدرسه یه همکلاسی داره، بیا و ببین، مامانه کلا تو کار کلاس گذاشتن، ما فقط مرغ و گوشت میخوریم و ....
یه بار خونه مادر من، تو یه محله دیگه نذری میدادیم، یه دفعه دخترم گفت، مامان مامان همکلاسیمم دم در و نذری میخواد.
من تعجب کردم، رفتم دیدم ، همون خانم.
بعد به مامانم میگم دختر کیه، من پس چرا نمیشناسم، میگه ای ، این همونه که مادرش داد شوهر، اومد گفت پرده نداره، پول دادیم بهش رفت پرده خرید.
مامانم یادش اومد.
تو دلم گفتم مادر من کجایی بیای ببینی، تو بین مامانا میشینه، چجوری حرف میزنه از مرغ و گوشت.
به خدا حتی به مامانمم چیزی نگفتم، گفتم نزارم آبروش بره