هعیییییی چ روزای سختی بود تازه زایمان کرده بودم شوهرم به لطف ذات خوش مادرش هرشب کتکم میزد منم بچمو میگرفتم توبغلمو تاصب اروم اروم اشک میریختم
.....الان بعد چند سال یکمی بهترشده خانوادشو شناخته که تموم مشکلات از اونا بود
اما چ فایده زخمی که تو روحم مونده دیگه خوب نمیشه
یه تیکه از دفتر خاطراتمو نشونش دادم خودش گریه اش گرفت
یجا دورز دسترس قایمش کن
حالا جملات مثبت برای اینده ات بنویس تا اتفاق های خوب بیوفته
خدا رو شکر که آرامش به زندگیتون برگشته
زندگی همینه یوقتایی بدجوری میوفته تو سراشیبی
مهم وقتیه ک از اون شیب زندگیت خارج بشی،مهم وقتیه ک تو سختیاتو گذروندی و الان قرار نیست دوباره ب اون روزا فکر کنی
گذشته ها بد آدمو میرنجونن
گذشتتو فراموش نکن،ازش درس بگیر ولی نزار حالتو بد کنه
فرصت شاد بودن الانتو واسه غصه گذشته از دست نده
همسرت پشیمونه،مرد ب راحتی اشک نمیریزه
براش عزیزی
گذشته ها رو فراموش کن دفترت آتیش بزن و دیگه بهشون فکر نکن.....منم یکی بدتر ازتو ولی تو فکر ذهنم کار میکنم فقط نکته های شاد مثبت
