با یکیدوست بودم چن ماهی
بیرون میرفتیم رستوران و کافه
برام گل و شیرینی میگرفت و لباس و ادکلن و اینا
هر دفعه میومد کادو میگرفت
میگف ازت خوشم میاد خیلی ب خودت میرسی همیشه تمیزی سرسنگینی تو محیط کار با کسی لاس نمیزنی
تو محیط کار منو دیده بود
دو تا بچه داشت و از زنش جدا شده بود
ینی زنشو طلاق داده بود
بعد ی مدتی ی نفر بهم گفتش ک اینادم تجربه های زیادی داشته و اصلا ب دردت نمیخوره و هوس بازه
بهم میگفت من جدی میخامتو و میخام بیام خاستگاریت
و منم تا خونمون برد
ما شهرمون چن ساعتی با هم فاصله داشت
انگشترم برام خریده بود
بعد ی روز مسئول حراست منو خاست بهم گفتش ک این آقا دوتا بچه داره میدونی گفتم اره
بعدش گفت شایدم تو بابات بزاره باهاش ازدواج کنی
ولی من باشم نمیزارم
و زن طلاق داده و مشتریای بهتری برات هست و از این حرفا
بعدشم گفت این آقا قبلا با یکی دیگ دوست بوده ی گوشی بهش قرض داده دختره پس نداده اینم اومده ازش شکایت کرده ک گوشی رو بیار پس بده