2777
2789
فاطمه........12 مهر 89............ تارخ زایمان رو سونو داده 30 تیر با احتمال 1 هفته کمتر یا بیشتر!.............. اگه خدا بخواد دوست دارم طبیعی باشه............. اولین بارداری..............28 سالمه...........3 سال هم هست ازدواج کردیم.

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

نام ------------تاریخ آخرین پریود-----------تاریخ زایمان-----------نوع زایمان -------------- چندمین بارداری

مینا -----------89/7/14------------------90/4/15----------------سزارین -------------- بارداری دوم ( یه پسر هفت سال و نیمه دارم )

هیوا...1 ابان 89....24 تیر....سزارین....بارداری اول.....بتام با 2 روز تاخیر 176 بود


مامان باران....... ا آبان 89............ 27 تیر 90............ سزارین........... بارداری دوم (یه دختر سه سال و نیمه)


تارا.......... 25 مهر 89 ........... تاریخ زایمان رو نمیدونم ........ دوست دارم طبیعی باشه.......... بارداری اول

فاطمه........12 مهر 89............ تارخ زایمان رو سونو داده 30 تیر با احتمال 1 هفته کمتر یا بیشتر!.............. اگه خدا بخواد دوست دارم طبیعی باشه............. اولین بارداری..............28 سالمه...........3 سال هم هست ازدواج کردیم.


سلام دوست جونیا

هیوا ،، تارا و مامان باران عزیز مرسی از تبریکاتون
حال واحوال چطوره دوستان ؟؟؟؟؟؟؟؟

فاطمه بانو جون منم شنیدم اما فکر نکنم اینکارو بکنم اخه ماایران نیستیم اینجام نمیدونم چنین کاری می کنن با چه هزینه ای ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام من هم مامان تیر ماهی هستم الان هفته ی 13 + 5 روز
سارا - 26 شهریور 1389د آخرین پری خودم متولد 1 آبان 1360 تاریخ زایمان 6 تیر 1390 بارداری اول و دوست دارم طبیعی زایمان کنم فروردین 1388 ازدواج کردیم
سلام دوستای گلم...همه خوبین؟؟من که اصلا حالم خوب نیست...وای خداااااا...داعما حالت تهوع دارم .اما حالم تا حالا بهم نخورده ها.....شب تا صبح تنگی نفس و حالت تهوع میگیرم....صبح هم که میشه دیگه خوابم نمیبره...خیلی عصبی شدم.....حوصله هیچ کاری ندارم خسته ام همش.....وای پدر شوشو رو در اوردم اما اون بیچاره به هر سازم میرقصه...اصلا نمیدونم دلم چی میخواد همش بهانه میگیرم...همش گریه میکنم...یکی میاد بهم سر بزنه حتی تنگی نفسم شروع میشه...نمیدونم چرا اینجوری شدم؟؟؟بچه ها خیلی نگرانم برام دعا کنین......خدااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام هیوا جان. منم دست کمی از شما ندارم. خودم رو با خوندن کتاب و نت مشغول می کنم. فقط دلم به این خوشه که این دوران گذرا است. به این فکر کن که خیلی ها حسرت این روزهای مارو دارن. به امید برآورده شدن حاجات
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792