تو رو خدا مامانا بخونین کمکم کنین
مجلس عروسی دعوت بودین قبل مجلس با شوهرم بحثم شد اعصابم خراب بود
از پله های تالار که میرفتیم بالا لباسم میومد زیر پام باید دودستی دامن رو کنترل میکردم
از طرفی دخترم خیییلی از صدای بلند ادیت میشه میلرزه گریه میکنه خیلی میترسه
دخترم بالا نمیومد منم دستم بند بود یک دستی از بازوش گرفتم کشیدم بالا با یک دست دامنم گرفتم مدام میومد زیر پام
همش تو ذهنم میگفتم اگه شوهرم آدم باشه بچه رو بیاره چی میشه مگه جوش میزدم
رفتیم تو سلام و احوالپرسی فامیل
بچم دستش رو گوشاش بود بعد چند دقیقه دیدم اشکش بند نمیاد و نفس نفس میزنه ریز میلرزه
از بچگی همینجوری بود
بردمش ته سالن دستمال کاعدی گذاشتم تو گوشاش اشکش پاک کردم بعلش کردم کم کم آروم شد
همش میگم لعنت به من حواسم نبود
کاش تو پله ها میدیدم چرا نمیاد
کاش همونجا گوشاشو میبستم
غمم از اینه بچم نتونسته اعتراض کنه چون فکر میکرده دعواش میکنم
دلم میخواد بمیرم از غصه کاش بمیرم