توکل کردم به خدا ، الان که به گذشته نگاه میکنم میبینم هرچند مورچه ای پیشرفت داشتم ، ولی خب اون حس های تخریب کننده هنوز هست، میدونی چیه فامیلی از مردها خجالت میکشم ،حس یه گناهکار دارم که از شرم کار زشتی که انجام داده نمیتونه سرشو بالا بیاره و اون سندروم دختر خوب
قبلا تو تاکسی اگه کنار یه آقا مینشستم هم کلی عذاب میکشیدم قورت دادن بزاقم برام سخت بود ،عرق میکردم ،تپش قلب میگرفتم ،اصلا یه وضعی الان اینا کمرنگ تر شده، ولی تو چشم آقا نگاه نمیکنم یا خیلی حالت عجله و تدافعی دارم ،یا میخوام زود ازش فاصله بگیرم ، با اینکه ذاتا آدم بد اخلاقی نیستم ، ولی بیرون خیلی بداخلاقم،یه اخمی میکنم نگوووو،خصوصا تو تنش با خانم مادمازل یا تغییرات هورمونی باشم، ولی بجاش تا دلت بخواد با حیوانات و طبیعت و بچه ها خوبم
دیروز پریود بودم حالم زیاد خوب نبود،سرکار هم دیروز روز پرتنشی داشتم هر اتفاق غیر منتظره ای که میتونست رخ بده دیروز اتفاق افتاد، یه جا دیگه انقدر خسته شدم اون صداهای مزخرف منفی که تو فلانی و بیماری هم تو سرم می چرخید ،بعد یه لحظه احساس کردم یه صدای ضعیف دیگه هم میشنوم،احساس کردم شما بچه ها همتون دارین بهم میگین که میتونم ادامه بدم ،اشکال نداره ،ادامه بده حتی شده حلزونی ، وای انقدر اون لحظه بهتر شدم ،انقدر ارامش گرفتم ، نمیشه اون حس قشنگو توصیف کرد عشق به همه تون🩵💙🩵
من دقت کردم طول ماه تنش داشتنی پی ام اس شدیدی رو ادم تجربه میکنه،
دربازه اروم شدنت بگم، یه دوره دم صبحا تپش قلب شدید میگرفتم، شروع کردم ب خودم گفتم چیزی نشده که اروم باش، ارووووم ارووووم، نفس عمیق بکش، کم کم دیدم اضطرابم خوابید، الان هم بحران ذاشتنی اون حالتی میشم و دوباره شروع میکنم با خودم صحبت کردن،
گل صحرا اینجور وقتا ب بدترین حالتش فک کن، که اکه مارها خوب پیش نره در نهایت چی میشه؟ کارفرما دعوات میکنه؟ اخراج میشی؟ چی میشه دقیقا؟ میبینی بدترین اتفاق هم تحملش سخت نیس اروم میشی
سلام عزیزم دلم بمیرم برای دلت که شما هم تجربه مشابه داشتید من با تمام سلول هام درکت میکنم ولی خواهر عزیزم شما هم دست از ترسهات بکش فکر نمیکنم شما هم بتونی تا اخر عمرت مجرد بمونی از یه سنی به بعد پشیمون میشی حداقل دوستی توی چهارچوب با یه پسر بدرد بخور رو تجربه کن حتی اگه به ازدواجم نرسه حداقل دیدت نصبت به مردها کمی عوض میشه مطمعنا شماهم نیاز هایی دارید با سرکوب اونجا بیشتر از اینکه هست روزا برات سخت میگذره کاش حداقل میتونستی جدا از مادرت زندگی کنی امروز منو بزور کشوند خونش و یه کولبار هم وزن خودم انداخت رو شونه هامو سریع در رفتم از زندانش تا لحظه اخرم مثل دشمنش بهم چشم غره رفت
دیگه الان مدتهاست حتی منو بالاهم نمیبره همونجا زیر پاش نگهم داشته تا تمام استخونام له بشن من گاهیم واقعا ازش میترسم هیچ ابایی از هیچ کاری نداره واسه اینکه حرفشو به کرسی بنشونه امروزم از دهن دخترم در رفت اسم دختر عمشو اورد مادرمم شروع کرد بهم بگه تو اخرش با رفت امد با این خواهرشوهرت ضربشو میخوری یه نیم ساعتی گفتو گفت دید عکس العملی نشون نمیدم اومد بالاسرم واستاد گفت عواقبشو به زودی میچشی بددد هم قراره بچشه حالا ببین چه حرف ابرویی برات درست بشه من خوب میدونم معنی این حرفش چیه یعنی باز دوره میوفتم میرم پیش اشناهای خواهرشوهرت هرچی از دهنم درمیاد میگم تا بلاخره به نتیجه دلخوام برسم ولی دیگه حتی اینم برام مهم نیست یکی دوبار که مادرشوهر خواهرشوهرم گفتن چرا مادرت فلان حرفو زده گفتم من نمیدونم برید از خودش بپرسید
