2777
2789
عنوان

پیامدها و راهکارهای زندگی با مادر خودشیفته و آزارگر

| مشاهده متن کامل بحث + 2439 بازدید | 124 پست
عالی عالی عالی😍😍😍😍تازگیا برگهای گل مرجان و کالانکوئه م زرد شده،بنظرتون دلیلش چیه؟راستی کل کامنته ...

سلام عزیزم

خوشحالم که بازم اینجا می بینموتون. خیلی افتخار می کنم که افرادی مثل شما تو این تاپیک هستن و حتی در نبود من همدیگه رو تنها نمی ذارن. اتفاقا منم در حال خوندن این کتابم. با وجودی که خوندنش دردناکه و کلی اشک ریختم باهاش، منم به توصیه تون تاکید میکنم. کتاب خیلی خوبیه و راهکارهاشم عالیه. علی الخصوص اینکه نویسنده خودشم شرایط ما رو داشته و کاملا همه چی رو درک میکنه. در کل حرفتون رو خیلی قبول دارم، مطالعه و افزایش آگاهی در این زمینه واقعا میتونه مفید و کمک کننده باشه.

دکتر طباطبایی و چراغی رو تا به حال نشنیده بودم. ممنون از معرفی شون. حتما میرم سراغ کارهاشون.

 

امیرعلی من ۴ سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 

مهد گذاشتمش ولی بدتر شد، تازه پرخاشگر هم شد. یکی از مامانا آقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

 یه تیم ۱۰۰ نفره آنلاین از روانشناس، گفتار و کار درمانگر تخصصی برای کوکان تا ۷ سال هستن. بعد 20 جلسه مشکلات پسرم حل شد 😍🙂

 هر مشکلی دارید قبل از هرکاری از اینجا نوبت غربال ۱۰۰٪ رایگان بگیرید 

بچه ها مامان من خودشیفته نبود ولی فوق العاده سختگیر و کنترلگر بود به شدت روی من حساس بود و خیلی کنتر ...

سلام @prettywoman عزیز
خیلی خوشحالم که با وجود گذشته بسیار سختی که داشتی الان به آرامش نسبی رسیدی. گفتی مادرت تا وقتی با شما بود اون مدلی بود و از وقتی رفته بهتر شده. منکر این‌نیستم که بودن تو شرایطی که ممکنه به هر دلیلی دوستش نداشته باشیم و ازش در عذاب و فشار باشیم می تونه باعث بشه ناخواسته پرخاشگری کنیم و دیگران رو برنجونیم. اما دلم میگه یه مادر، که سمبل و نماد محبت و فداکاریه و خدا گفته اینقدر خوبه که بهشت رو زیر پاش گذاشتم، تحت هیچ شرایطی نباید چنان رفتارهای ویرانگری در حق جگرگوشه خودش بکنه. در حقیقت اونا هم‌ مثل ما و هر آدم بالغ دیگه ای وظیفه‌داشتن برای حال خوب خودشون تلاش کنن، نه اینکه انتقام سختیایی رو که میکشیدن از ما که طفل بی گناه و بی پناهی بیش نبودیم بگیرن! امیدوارم همینطوری که میگید بوده باشه و مادر شما مبتلا به خودشیفتگی نباشه. اما یه چیزی رو‌خوب می دونم اونم اینکه تمام مادران خودشیفته کنترلگر و آزارگر هستن. اصلا این یکی از ویژگی های شخصیت خودشیفتس که می تونه بدون توجه به احساسات و آسیب هایی که ممکنه به طرف مقابل بخوره بی رحمانه و با هر حربه ای که به دستش میاد سعی در کنترل تمام جنبه های ریز و‌درشت زندگیش بکنه. اونا اصلا اهمیتی نمیدن چه فشار خرد کننده ای به شما میاد، تنها چیزی که براشون مهمه اطاعت بی چون و‌ چرای بقیه ازشونه و به غیر از چشم، کلمه ی دیگه ای تو کتشون نمیره. اگرم جرات کنید خلاف فرمایشاتشون عمل کنید روزگارتون رو سیاه میکنن و کاری میکنن که با شرمندگی به پاشون بیافتید و طلب بخشش کنید و وادار بشید اوامرشون رو، و بسیار بیش از اون رو، تمام و‌ کمال اجرا کنید.
نازنینم، واقعا واقعا امیدوارم مادر شما از این دسته نباشه و تمام این محبتی که از راه دور داره نشون میده یه فریب و یه بازی نباشه. چون شخصیت خودشیفته بازیگر فریبکار قهاریه و میتونه مدتها منتظر بمونه و‌ به زیبایی نقش بازی کنه تا در زمان‌مناسب شما رو به بند بکشه. مراقب باش همه اینا تله نباشه. مراقب باش این بار به شیوه با پنبه سر بریدن در حال بازی خوردن نباشی. نمیگم بدبین باش، اما هوشیار و  مراقب علائم و نشانه ها باش. اگه مادر شما هم خوشیفته باشه و شما زرنگ‌ و هوشیار باشی و تا می تونی اطلاعات و آگاهیتو در این زمینه ارتقا بدی، بلاخره‌ دیر یا زود خودت می فهمی. اگرم‌ نبود که‌ خدا رو شکر، درسته رفته و جدا شده، ولی تا می تونی باهاش مهربون باش که مادر خوب واقعا نعمته.

ممنونم عزیزدلم ک تگم کردی چ تاپیک خوبی واقعا ممنون ک بیادم بودی در رابطه با این موضوع ❤ لطف کردی ...

سلام غزل جان

خیلی متاسفم که دست سرنوشت کاری کرده که مخاطب این تاپیک باشی. اما حالا که تگ‌ شدی و به هر دلیلی به سمت ما هدایت شدی، باید بگم به جمع‌ما خوش اومدی. بی صبرانه منتظرم حرفا، درد دل ها و تجربه هاتو بشنوم. هر‌ وقت فرصت کردی بیا و برامون بگو...

2803
سلام عزیزمخوشحالم که بازم اینجا می بینموتون. خیلی افتخار می کنم که افرادی مثل شما تو این تاپیک هستن ...

بله دقیقا منم حس کردم نویسنده کتاب خودش اون شرایط رو دیدع و سمری کردع،ب قولی صحبتاش از دل برمیاد و بر دل میشینه،

مهربوت من تاپیکتونو سیو کردم هر ازگاه سر میزنم🤗

سلام به همگی

من هم تجربیاتی مشابه و حتی وحشتناک تر داشتم که شاید باورکردنی هم نباشه

من دو هفته اس بطور کا با خانوادم قطع ارتباطم و حال خودم و زندگیم خیلی بهتره

 امروز برای یه کاری به یه اداره ای رفته بودم

متوجه یه چیزی در خودم شدم

با چنان اعتمادبنفسی رفتم و به بهترین شکل کارم انجام شد

متوجه شدم با قطع ارتباطم اعتماد بنفسم برگشته

و ترس و واهمه گذشته رو از آدمای اطرافم ندارم

صاحب تاپیک میدونن من خونمم نزدیک مادرمه 

و با همراهی همسرم دارم اثاثم رو جمع می کنم برم مستاجری

درسته خونه خودمه

اما برا آرامش روانم و آرامش زندگیم میرم

و هممون راضی هستیم

چون بر همه عیان شده رفتاراشون

حتی خانواده همسرم پشتم هستن

چون سال هاست به دوش می کشم و تایید خیلی ها باعث شد جرات مقابله پیدا کنم

من نه تنها مادرم بلکه برادرامم خیلی شبیه مادرم هستن

فقط پدر و خواهرم رو دارم

خواهرمم ایران نیست

پدرمم ازشون میترسه

چون سه تا داداش گردن کلفت دارم

خواهرم نجات پیدا کرد

و من و پدرمم یواشکی داریم کار مهاجرتمون رو می کنیم

تا اون موقع بهتره دور باشم

چون نیاز به آرامش دارم برای پیشبرد اهدافم

الان مادرم از هیچ روشی برای کشوندن من سمت خودش دریغ نمی کنه

اول مهربونی

دید نشد تهدید

نشد پیغام پسغام

من این راه رو صد بار رفتم و برگشتم

من براش حکم یه قربانی رو دارم

تا امروز که ۳۳ سالمه صد بار قربانی کرده

اما دگ نمیتونم

دست چپم تیر می کشه

من باید بخاطر دخترام سلامت بمونم

فک می کنم قلبم داره تموم میشه

خواهرم بخاطر همین موضوع عروق قلبش گشاد شد

عمل قلب باز کرد

منم دارم به اون سمت میرم

و ترجیح میدم جونمو بردارم فرار کنم

مادرم یعنی اون زن هیچوقت عقب نمیشینه

اون برای رسیدن به هدفش همه رو زیر پاش له می کنه

الان تمام قصدش نابودی منه

هر اتفاق بدی برام بیفته میگه آه من گرفت تو خیر نمیبینی

در حالی که خودش و پسراشو صاحب خونه کردم

خونه ای که برادرم میشینه به نام منه

اما میزارم و میرم همشون خوب میدونن اگه نبودم هیچی نبودن

اما مهم نیست

من دنبال تایید و مهرطلبی نیستم

دگ بزرگ شدم

خیلی آسیب دیدم تا فهمیدم

خدا به داد برادرزاده ام برسه

چون مادر نداره و زیر دست اون زنه

مادرشم خودش بیرون کرد تا طعمه بعدی رو نگه داری کنه

تا حالا ۴ تا عروس اومدن رفتن

هرکس خلافش باشه حذف می کنه

گاهی از خدا گله می کنم که چرا اون همراهیش می کنه

چرا اینجور آدما خداشونم بزرگه

فقط این سوال رو دارم





2804

بهترین سال های عمرم که باید صرف پیشرفت میشد

صرف شناختن این موجود شد

این عدالت نبود

اما ما در رنج آفریده شدیم گلگی بی فایده اس

من خیلی نشخوار ذهنی دارم باید این رو هم درمان کنم

شاید باورتون نشه اما من از اول ابتدایی تا لیسانس شاگرد ممتاز بودم

حق نداشتم ۱۹ بگیرم

یه بار بخاطر نمره ۱۹ و نیم چنان جلو دوستام کتک خوردم که فک کردن من تجدید شدم

خواستن کارنامه رو نشون بدم

گفتن ما با ده قبول شدیم کلی هم تشویق شدیم تو چرا اینطوری باهات رفتار شد

همیشه همه جا میشینه میگه باع‌ پیشرفتش شدم

تو یه روح رو کشتی نابود کردی بخاطر نمره ای که تاثیری تو زندگیم نداشت

من هیچ کدوم رو روی دخترم اجرا نکردم 

 و تمام نمراتش از اول ۲۰ بوده

درس خون بودن دخترای ما ذاتیه 

کلا باهوشیم به پدرمون رفتم

پدربزرگم حکیم بوده

ببخشید من زیاد مینویسم دوست دارم درد دل کنم

دعا کنید به آرامش برسم

بهترین سال های عمرم که باید صرف پیشرفت میشدصرف شناختن این موجود شداین عدالت نبوداما ما در رنج آفریده ...

سلام شیرین عزیزم

این تاپیک دقیقا برای همین ایجاد شده که افرادی با شرایط ما بتونن بدون ترس از قضاوت هر چه می خواهد دل تنگشون، بگن. پس هر چقدر هم که اینجا درد دل کنی هیچ ایرادی نداره و همه حرفات با دقت خونده میشه. 

اول از همه باید یه چیزی رو اعتراف کنم، من هنوزم که هنوزه نتونستم اعتماد به نفسمو برگردونم! حتی نمیدونم آیا روزی موفق به این کار خواهم شد یا نه. اینکه گفتی به محض قطع ارتباط اعتماد به نفست برگشته، فوق العاده اس. نشون میده تو بی نهایت قوی بودی و اون زن، با همه آزارهایی که تا امروز بهت رسونده و آسیب هایی که بهت زده، نتونسته به طور کامل تو رو بشکنه و له کنه.  

یه نکته مثبت و امیدوار کننده دیگه همسر و خانواده ایشون هست. شیرین جان، چقدر خوشحالم برات که این خانواده سر راهت قرار گرفته. خدا خیلی دوست داشته که چنین افراد خوبی رو تو زندگی قسمتت کرده. خودت خوب می دونی دخترایی مثل ما معمولا در نهایت توسط همسر و خانواده اون هم استثمار میشیم، به قول مشاور یکی از بچه ها، این میزان از محبت، سادگی و مایه گذاشتن ما برای بقیه، باعث میشه حتی جنبه های منفی آدمایی که معمولا خوب هستن هم بزنه بیرون و حتی اونا هم در مقابل ما که به راحتی میشه ازمون سو استفاده کرد اون روی خودشون رو نشون بدن. پس اینکه همسرت و خانواده اش با وجود اشراف کامل به شرایط تو باز هم مثبت و حمایتگر موندن، یه موهبت بزرگه. خیلی از ماهایی که اینجاییم از شوهر و خانواده شوهر هم جدا باید بکشیم...

گفتین دارین سعی می کنین ازش دور بشین، عالیه عزیزم. بهترین کارو می کنین. اون پولی که میدید اجاره، فدای سلامت روان خودت، همسرت و دخترای گلت. مهم نیست بقیه چی میخوان بگن، خدا رو صدهزار مرتبه شکر که شرایط این کار رو دارید و میتونید خونه اجاره کنید. اینجا خیلیها دلشون میخواد این کار رو بکنن، ولی براشون میسر نیست.

امیدوارم به زودی موفق به مهاجرت بشید تا حداکثر فاصله جغرافیایی که ممکنه رو ازش بگیرید. این حتما حتما کمک کنندس و یه پیشرفت خوب محسوب میشه. اما تولد واقعی ما روزیه که به لحاظ عاطفی و روانی هم از زندان اون آدم رها بشیم. روزی که سلطه مطلقش بر روح و روان ما برای همیشه به پایان برسه و صدای طلبکار و سرزنشگرش تو ذهنمون محو و بی رنگ بشه... از صمیم قلبم برات چنین روزی رو آرزو می کنم شرین جان.🌹


بهترین سال های عمرم که باید صرف پیشرفت میشدصرف شناختن این موجود شداین عدالت نبوداما ما در رنج آفریده ...

شیرین جان، چقدر درست گفتی، اونا تمام موفقیتهای ما رو راحت به نام خودشون سند میزنن و تو شکستا و مشکلاتمون با لذت میشینن نگاه میکنن و میگن: آه من بود که دامنت گرفت، یا چون به حرف من نیستی این مشکلات برات پیش میاد و... و این چقدر دردناکه....

 دوست گلم، هر وقت اسباب کشی تموم شد و به ثبات رسیدی، اگر دوست داشتی برامون از راهکارهایی که تا اینجا داشتی هم بگو. بگو چطور خودتو آروم میکنی؟ حالا که تصمیم به قطع رابطه دائم گرفتی، آیا عذاب وجدان هم سراغت میاد؟ اگر آره، چطور مدیریتش میکنی؟ با از دست دادن روابط دیگه زندگیتون که با ترک اون آدم مجبور به از دست دادن اونها هم خواهید شد چطور کنار میاید؟

تا حالا تجربه مشاوره که کمک کننده باشه رو داشتید؟ در کل این وضعیتو چطور مدیریت کردید و می کنید... ممنونم عزیزم

سلام به همگیمن هم تجربیاتی مشابه و حتی وحشتناک تر داشتم که شاید باورکردنی هم نباشهمن دو هفته اس بطور ...

قلبم سوخت برای برادرزاده ات... واقعا خود خدا به دادش برسه. طعمه لذیذ بی پناه و بی دفاع برای ارضای حس قدرت طلبی خدشه دار شده اش از طرف کسایی که از چنگالش در رفتن یا قراره برن. اما اونم خدایی داره. می دونی شیرین، منم یه خواهر کوچک دارم که مجبور شدم پیش اون موجود تنهاش بذارم. خیلی تلاش کردم نجاتش بدم ولی نشد. اون زن از علاقه و محبت من به خواهرم  خبر داره و میدونه ما چقدر به هم وابسته بودیم و هستیم. بارها با سو استفاده از همین موضوع منو برگردونده به شکنجه گاه و هر بار من متاسفانه هیچ کاری از دستم بر نیومده برای عوض کردن وضعیت اون بچه، فقط خودمو نابود کردم. 

در نهایت به این نتیجه رسیدم من با این روحیه خرد شده و اعتماد به نفس زیر صفر، نمیتونم به کسی کمک کنم که هیچ، خودمم به کمک احتیاج دارم! پس تصمیم گرفتم دور بشم و خودمو بازسازی کنم. تا اگرم قرار باشه یه روز به خواهرم کمک کنم، اول خودم سالم باشم، بعد.

از وقتی قطع رابطه کامل کردم خواهرمو ندیدم... جگرم براش کبابه، هر شب کابوس می بینم، غصش رهام نمیکنه، اما سپردمش به خدا نازنینمو و میدونم خدا بهترین حافظ و نگهداره. فقط ازش میخوام یه روز بی ترس از شکنجه روانی اون زن دوباره ما رو به هم برسونه...  

سلام من هم یک زن پر از درد هستم ولی توان نوشتن ندارم شاید یه روز نوشتمآرزوی رسیدن به آرامش برای همتو ...

سلام عزیزم

اینجا نیازی نیست حتما توضیح بدید. هیچی ام که نگید، صرف اینکه بفهمیم دختر چنین مادری هستید کافیه که درکتون کنیم. 

ولی خوشحال میشیم هر وقت حوصله شو داشتید بیشتر صحبت کنیم. حرف زدن با کسایی که آدمو درک می کنن، تسلای بزرگیه...

2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز