بچه ک دارم یکسالشه سه ما ه که ازدواج کرده بودم خیلی رو مخ بودن واسه بچه ک شوهرمم خیلی تحت تاثیرشون بود ولی من مخالف بودم تا اینک با دخترشون خونه خریدن
وقتی اومدن خواستگاری من گفتن واسه پسرشون خونه میخرن بعد رفتن با دخترشون خریدن شوهرمم واسه همین ازشون دورشد اخلاقش،بهتر شددیگ خبر نمیبرد گفتم حتما تغییر کرده بعد ک حامله شدم ۶ماهم بود ک خانوادش گفتن اگ بیای واست خونه میخرم شوهرمم خونه رو فسخ کرد رفت پیششون دوران بارداریمو توی اتاق ک ن درداشت ن پرده زندگی کردم اخرشم نشدک خونه بگیرن تازه واسه زایمانمم کرفتم پیش مامانم ناراحت بودن ک چرا پیش خودشون نموندم و بماند کاین ۶ماه شوهرم چقدر بی محلی میکرد بهم حتس خونمم ک جدا شد تا دوسه ماه اول نمیذاشت خونه بمونم ب زور منو میبرد خونه مامانش و مامان بزرگش