دیروز با دوتا خانم و همسراشون که از آشناهامون بودن رفتیم گردش . دوتا خانم معلمن. یکیشون از اون یکی اینقدر درباره ی شیوه ی تدریس و تعداد دانش آموزا و اینا پرسید و اینقدر درباره ی هر موضوعی حرف زد که حد نداشت😐همشم به من میگفت چرا چیزی نمیگی؟
بعد ی چیزی که برام تعجب برانگیزه اینه که ایشون قبل از اینکه معلم بشن خیلی ساکت و اینا بودن
به نظرتون دلیل اینکه اینجوری رفتار می‌کرد و به من میگفت چرا چیزی نمیگی چیه؟😐(چون همه ی اینا رو با ی لحن خاصی میگفت)اضافه کنم که همسن منه👀
میگفتی خب دو دقیقه فرصت بدی ب فکت منم صحبت میکنم😂
خوب اونا شغلهاشون یکسان بوده هم صحبت بودن و نقاط مشترک داشتن ولی خوب دوست داشتن با شما هم صحبت کنن
نه آخه میدونی من ی سال پشت کنکور نشستم و سال بعدش رفتم دانشگاه. من مهندسی برق میخونم توی ی دانشگاه خوب ولی ی جورایی احساس کردم اون دختره که همسن منه نگاه از بالا به پایین داره
به نظر شما با این‌چیزایی که گفتم اینجوری نبوده؟
میخواسته بگه اره ببین من چقد خوبم من ب اینجا رسیدم ببین دلت بسوزه 🫤😂
برداشت من ک این بود دیگه شاید واقعا اینطوری نباشه
