2777
2789
عنوان

من بچه ی یه مادر تنبل و افسرده و همیشه خواب بودم....

| مشاهده متن کامل بحث + 1969 بازدید | 59 پست

فک کنم کسی نیست بخونه ولی مینویسم خالی بشم 

بزرگتر شدم هرروز بیشتر فهمیدم چقدر وضعیت بده 

15 سالم که بود از اون شهر جابجا شدیم رفتیم شهر خودمون 

و همه چیز خیلییییی بهتر شد 

کمتر میخوابید بیشتر حرف میزد وزنش کم شد کلا روحیش بهتر شد 

دیگه غذا درست میکرد برامون منم خیلی کمکش میکردم 

من یه پا آشپز شده بودم بخاطر همین تنبلی مامانم 

الان شوهرم کیف میکنه میگه دستپختت خوبه همه فن حریفی همه کاری رو بلد بودی از روز اول ازدواج 

خودساخته بار اومدم 

کودکیم تباه شد... 

یه بار با دوستم رفتیم سوار یه گاری شدیم 

سرعت گرفتیم و یهو پای من رفت زیر گاری 

کفشم پاره شد پام داغون شد نمیتونستم یه قدمم راه برم لی لی کنان خودمو رسوندم خونه ساعت 3 بود قشنگ یادمه 

گریه میکردم پامو میپیچیدم تو پارچه 

مامانم خواب بود دومتر اونور تر 

بیدار نشد 

تا عصر که بابام اومد بردم بیمارستان 

وقتی برگشتیم بیدار شده بود 

دیدمش دوباره زدم زیر گریه گفتم تو همش خوابی من گریه کردم نشنیدی 

گفت لوس نباش هیچیت نشده 

اونوقت پام تو گچ بود 

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

از احوالات الانم بگم 

باز عقبگرد کرده به اون دوران 

همش خوابه با شوهرم که میخوا بریم خونمون باید جلوتر زنگ بزنم بگم بیدار شو توروخدا یه جارو بکش یکم مرتب کن این نبینه مسخرمون کنه

یه بار شوهرم گفت سوپرایزشون کنیم یهو بریم اخه من تهران زندگی میکنم اونا شهرستانن

من یواشکی پیام دادم بابام اما انگار بی فایده بود 

ساعت دوازده ظهر رسیدیم مامانم خواب و پف کرده خونمون کثیییییف اشپزخونه ترکیده رو فرشا انقدر اشغال زیاد بود که میرفتن تو پامون 


 


اونوقت خونه زندگیشو ببینی میگی اخه حیف نیست؟ 

خونه بزرگ 180 متر خوشکل و لوکس همه چیش واقعا شیک و باکلاسه 

وسایل گرون قیمت همه چیز در بهترین وضعیت 

بابام این خونه رو زده به نامش 

ماشین براش خریده 

ولی چه فایده 

کیه که استفاده کنه

خیلیم منو دوس داره دلیل عود افسردگیش عروسی منه 

دوباره دوز قرصاش بالا رفته و داغون شده 

روح و روان ضعیفی داره زود از پا در میاد وگرنه خیلیا مشکلات بزرگتری دارن و زندگیشونو میکنن 

ماه پیش رفتم پیشش موندم دو روز بامن ساعت 9 بیدار شد ذوق میکرد بهم 

روز سوم دوباره افتاد 

من همش درحال تمیزی بودم باز ناراحت میشد میگفت تو حامله ای نباید انقدر کار کنی دوروز اومدی پیش من شدی کوزت 

گفتم خب نگا وضعیت خونه بکن کثیفه 

حالا شاید بگید براش خدمتکار بگیرید بخدا بابام میگه بذار یکیو بیارم کاراتو انجام بده نمیذاره 

نمیدونم چشه 

به نظرم دلیل اینهمه بیخیالی ترس نداشتنه 

آدم وقتی از همه چیز مطمئن باشه خراب میشه 

مث اون استارتر مث مامانم 

همه چیز در اختیارشونه و شوهرشون نمیگه بالا چشمت ابرو 

بچه ها هم هرچی بگن بچن کاری نمیتونن بکنن 

بعضی از آدما وقتی ترس از دست دادن یه چیزیو نداشته باشن گند میزنن بهش

عزیزم فکر میکنی همه اینا برمیگرده به اینکه مادرت پدرت رو دوست نداشته از همون اول؟ تا حالا برات حرف ز ...

اره همه درد و دلاش پیش منه 

از همه چیز بابام بدش میاد 

از خانواده بابام بدش میاد حقم داره منم ازشون بدم میاد 

اذیتش کردن اوایل عروسیشون اینا هیچی نداشتن اونا تو سرشون زدن خیلی داستانای طولانی داره

میدونی حق داره اما نه در این حد 

دیگه انقدر هم نباید خودشو زمین بزنه 

من برعکس مامانم تحمل یه بشقاب نشسته رو سینکو ندارم 

خونم تمیزه و وقتی میرم اونجا حالم گرفته میشه 

از در وارد میشم یه عالمه کفش و دمپایی جلو در رها شده 

میرم تو خونه همه وسایلا خاک گرفتن 

یه عالمه ظرف نشسته 

هودی که کدر شده از چربی زیاد 

گاز هم خرابببب 

داخل یخچال کثیف درشو باز میکنی بو میده 

اون پرده های خوشکل و گرون که سیاه شدن از کثیفی حالتو بهم میزنن 

من هربار میرم تاجایی که بتونم تمیز میکنم ولی خب منم زندگیم جداست تا کی کاراشو انجام بدم؟ 

اره همه درد و دلاش پیش منه  از همه چیز بابام بدش میاد  از خانواده بابام بدش میاد حقم دار ...

بعضی ها میتوونن شرایط رو بپذیرن دستشون رو‌بذارن رو زانوشون بلند شن‌ ابعاد مثبت رو ببینن و زندگیشون رو بسازن، اما همه اینطور نیستن بعضیا هم مثل مادر شما تحمل ندارن. 

اینکه بجای عشق تو دلش نفرته واقعا تخریب کننده ست. تجربه کردم من این مورد رو

ما جای هیچکس نیستیم.  خیلی سخته. مادرتم ظرفیتش اینقدر بود.. هم تو حق داری هم مادرت طفلک ... نمیدونم زندگیه دیگهههه

منم خیلی زجر کشیدم تو زندگی از وقتی چشم باز کردم ، و الان هم تحمل مشکلات رد ندارم زود می شکنم له میشم . اما مامانم خیلی خیلی قوی بوده در مقابل اونهمه مشکلات با بابام 

یکی مبشه مثل من یکی مثل مادرم کاملا با دو شخصیت متفاوت...


و بزرگتر شدم یه بار برا درس علون قرار بود آزمایش انجام بدیم گروه بندیمون کردن و معلم گفت تو گروه ما ...

عزیزم مامانت افسرده بوده پدرت باید برا درمانشون اقدام میکردند دست خودشون نبوده افسردگی بیماری بسیار سختیه قطعا مادرتون هم از این وضعیت رنج میبردند

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز