همه جا خورده شیشه ست
هیچوقت پیش نیومده تو این ۱۰ ۱۲ سال زندگی اینجوری کنه
صبح زنگش زدم گفتم ناهار اماده نیست
پیش داداشش بود
یه ربع زنگ زد که فلانی(داداشش) به زور منو برده ناهار منم گفتم اماده کردم بیا خونه
گفت چیکارکنم ولکنم نیست منم خداحافظی کردم سرد
خودمو دخترم سالاد با برنج خوردیم پسرمم خوابوندمو خوابیدم
ساعت ۵اینابود دیدم برگشت گشنشم بود رفت سراغ نون و ماست تویخچال
من باز خوابم گرفت یهو با پا بیدارم کرد که بیا خواهرت پشت خطه.انقده بد بیدارم کرد سرم درد گرفت اصلا تمرکز نداشتم رو حرف زدنم هی میگفتم چی کی کجا بعد خواهرم گفت چته گفتم از خواب بدجوری پریدم اون احمق(شوهرم)با نوک پا بدجوری بیدارم کرد
گوشیو قط کردم دخترمو دیدم پسر۴ماهمو داشت اذیت میکرد یه داد بد زدم سرش گفتم سرم ترکید از دست تو اون بابات یهو یه لیوان تو دستش بود یه جوری با عصبانیت کوبید زمین تیکه هاش رفت تو اتاقا