#مادر_شوهر😱😱
•*• معجون عشق •*•
دختر خانمى ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ...
ولى هرگز نمیتوانست با مادرشوهرخودش کنار بیاید و هر روز با هم جَرّ و بحث میکردند ...!
عاقبت روزى دخترخانم به پیش داروسازى که دوستِ صمیمى پدرش بود مراجعه کرد و از او تقاضا کرد تا سَمّى به او بدهد تا بتواند توسط آن مادرشوهرش را بُکُشَد ...!
داروساز باخود گفت: اگر سمى به او بدهد که منجرب به قتل بشود قطعاً به او شک خواهند کرد، پس معجونى به دخترخانم داد و گفت ...:
هر روز مقدارى از آن را در غذاى مادرشوهر خود بریز تا سم کم کم در او اثر کند و اورا از پاى درآورد و به او توصیه کرد در این مدت با او مدارا کن تا کسى به او شک نکند ...
او هم با خوشحالى معجون رو گرفت و هر روز در غذاى او میریخت و با مهربانى به او غذا رو میداد ...
هفته ها گذشت و با مهربانى عروس ، کم کم مادرشوهر هم اخلاقش بهتر و بهتر میشد تا آنجا که دختر نزد داروساز رفت و کفت ...:
آقاى دکتر حالا دیگر از مادرشوهرم متنفر نیستم و اندازه مادر خودم او را دوست دارم و دیگر دلم نمیخواهد بمیرد.
خواهش میکنم دارویى به من بدهى تا سم را از بدنش خارج کنم ...
داروساز لبخندى زد و گفت ...:
دخترم نگران نباش آن معجونى که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بین رفته است .