مهسان به قول پاییز دلسوزی زیاد هم خوب نیست خودت اذیت میشی
من راستش خیلی اهل کمک کردن های این مدلی نیستم و دلمم برا کسی نمیسوزه! شاید به خاطر مواردی که دیدم یه کم بدبین شدم
مثلا یه آشنا داریم دو تا بچه داره. شوهر خانواده خیلی اهل کار نیست و بخور نمیر درمیاره. خانمه خودش یه کاسبی کوچیک داره و زندگیشون میگذره. اینا خیلی بی برنامه خرج میکنن. اصلا یه ذره به فکر پیشرفت نیستن. تو شکم ماشالله اصلا هیچی جلودارشون نیست. هرروز بساط کباب و.. تو خونشون به راهه. دو کیلو میوه بذاری جلوشون تو یه دقیقه ناپدید میشه. میرن فروشگاه انواع و اقسام هله هوله. مثلا چندسال پیش هی میگفتن پول نداریم نداریم بعد خودشون تعریف میکردن رفتن فروشگاه فقط اندازه ۵۰۰ تومن چیپس و پفک و پاستیل و... خریدن. این فقط یه بارش بود
پسرکوچیکه روزی یه دونه انرژی زا درخواست میکنه و براش مهیاس. چیزای دیگه که بماند
پدرشوهر یه خونه کوچیک داده بهشون توش زندگی میکنن. در و دیوار خونه رو میبینی حالت بد میشه بخدا حاضر نیستن یه سطل رنگ بخرن بزنن به دیوارا که مبادا بقیه بگن اینا پولدارن و دیگه کسی بهشون کمک نکنه
رخت و لباس درست حسابی نمیخرن مدام ازین و اون گدایی میکنن. یا یه طوری رفتار میکنن که بقیه براشون بخرن.
با درآمد خودشون به راحتی میتونن نیازهاشون رو برطرف کنن دریغ از یه ذره مدیریت. یا شایدم عادت کردن به این مدل زندگی که دستشون جلوی کسی دراز باشه...
یه مستاجر هم داشتیم این بنده خدا آقاهه معلولیت داشت. تازه با یه خانمی ازدواج کرده بود و اومده بودن خونه مادرمو اجاره کرده بودن. حقوق بهزیستی داشت. از کمیته هم بهشون میرسید. از خوار و بار و ... هم نگم که چقدر خیر ها براشون میفرستادن. این خانمه چندتا خیر میشناخت تو تهران، هرروز زنگ میزد درخواست پول میکرد به بهانه های مختلف
چون طبقه پایین مادرم اینا بودن قشنگ صداش میومد بالا و ما کاملا در جریان همه چی بودیم که چقدر پول میاد و میره. بعد همین خانم سر ۵۰ هزارتومن اجاره چقدر چونه میزد با پدر من. درصورتی که وضع مالیشون از ما خیلی خیلی بهتر بود فقط اینطوری جا افتاده بود که این نمیتونه کار کنه و فقیرن و کمک ها بی حساب و کتاب سرازیر میشد سمتشون.
تو همون کوچه خانواده ای بود از همسایه های قدیمی مون که وضع مالیشون خیلی بدتر بود. پدر خانواده کارگر بود و بچه کوچیک هم داشتن و به سختی روزگارشون میگذشت ولی هیچوقت کسی بهشون کمک نمیکرد. خودشونم مدلی نبودن که کمک بخوان از کسی...
من مغازه داشتم یه آقاهه بود میومد هفته ای یه بار در مغازه میگفت پول بده. منم هیچوقت بهش ندادم. جسمانی کاملا سالم و سرحال. برنامه چیده بود هر هفته یه محل رو سر میزد. من وقتی اطراف خودم مردهایی رو می بینم که به زور از جاشون بلند میشن از کمردرد و پادرد ولی باز با همون شرایط کار میکنن، دیگه اصلا به این مدل آدم ها کمک نمیکنم... خواهرم میگه ناامید برشون نگردون ولی من تو این موارد اصلا آدم احساسی نیستم و کاملا منطقی به مسائل نگاه میکنم