سلام خانما .اینجا بگم بلکه یه حرفی بزنید بهم حرصم کمتر بشه
گفتم که سه روز مادرشوهر اومد خونمون .به خدا احترامش گذاشتم بهترین غذا و میوه و هرچی میخواست
۱۲۰ تومن بهش بدهکار بودیم، پول تو خونه نداشتم که بدم گفتم حالا محمد میگیره میاره.بعد شوهرم گفت منم پول ندارم ۲۰۰ تومن تو کمد هست مال دوستم بردار بده به مادرم.(یواشکی گفت بهم)ماهم ۱۵۰ تومن رو خرج کرده بودیم یادمون نبود
من یادم رفت پول جور کنم بدمش.مادرش دوباره به پسرش گفته بوده پولم رو بده .اونم رفته بود سر کمد ۵۰ تومن داده بود به ننش
من رفتم بقیش رو بدم گفتم محمد کو پولا؟گفت نمیدونم
ننش بعد رفته خونه خودش.زنگ زده به محمد گفته من گریه کردم بهم بی احترامی کرده زنت فکر کرده من گدام فکر کرده من دزدم هی اون به تو گفته پول تو به اون گفتی بعدم زنت گفته کو پول.یعنی من دزدیدم
روز آخرم که میخواست بره رفتم براش سبزی تو حیاط بچینم خییییلی آفتاب داغ بود .رفتم تو سایه وایسادم گفتم خیلی گرمه سوختم .حالا رفته گفته میخواسته سبزی بچینه انگار من گدام هی گفته گرمه سرم درد گرفت و...
خب گرم بود .ربطی به اون نداشت گرمای هوا
هربار میاد بعدش پشت سرم به همه بچه هاش حرف میزنه .حالم از خودش و پسرش به هم میخوره
حرصم رو درآورد زدم تو گوش بچم