حالا مادر شوهر باز یه چیزی دایی شوهرم منمی خواد با خانواده چله تابستون بیاد خونه من مسافرت منم شاغل این داییش هیچکس قبولش نداره هیچکش راش نمی ده چون تو خونش کسی رو راه نمی ده راحت می گه نیاین یا برین کار داریم از دیروز با شوهرم حرف نزدم
بخدا یک هفته بود ک اذدواج کردیم ک رفتیم مشهد با شدهرم اونم اومد.. . والا
خدا بهت صبر بده عزیزم ولی کاش زودتر نمیگفتین ب کسی تا نگه منم میام یهو روز قبلش میگفتین بعدم میگفتین یهویی شد
وای مامی چقد بد. ازاون اول نباید اجازه میدادی
تنهاست؟با شما زندگی میکنه؟
رعنا حالا باور کن سر این ک میخواد مادرش بیاد باز میخوام با شوهرمدعول را بتدازم
گیسو من از این زبونا ندارن ک
حالا اینبار که میاد خخخخ ولی از دفعه بعد بگید با دوستامون میریم بلکه خجالت بکشه نیاد .... البته خجالت پیش مادرشوهرا شرمنده اس 
آره واقعا بد حالا خسیس اون بار ک رفتیم تو راه ک بودیم یه چیزی سنبل میکرد کشوهرم نره غذا بگیره یا چیزی خرید میکردیم از بازارا همش 5ر میزد د فلان و بهمان بخدا بخاطر این میاد ک دقم بده
چه بد حالا باز دعواتون میشه. به شوهرت چیزی نگو. به مادر شوهرت غیر مستقیم بگو که نیاد. بخدا امروز اگه این حرف رومحکم بزنی تاآخرعمرت خیالت راحته اما اگه نزنی پس باید همیشه تحملش کنی
مشکل من رو داری البته مشکل قبلا من ما هم تا میخواستیم پامون رو از در خونه بیرون بذاریم مادرشوهر ساک بدست جلوتر از ما تو ماشین نشسته بود
عشق آقاتون چکار کنم حالا کووووو تا دفعه بعد زتده باشم از دستش یا مرده
من باشم میشینم پیشش ومیگفتم ایندفعه رو میخواییم تنها بریم 1کم از مشکلاتمون بگیم ورابطمون وبهترکنیم
شب قبل سفر دعوتش کن خونتون توی غذاش داروی مسهل بریز
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز