تا حالا تو عمرم سرزده جایی نرفتم.
ولی خانواده شوهرم سرزده میان. بزار بگم براتون.
برادرشوهرم و زن و بچش با دوستشون یک مرد و زن و یک دختر. شش نفری سرزده روز سوم عید از شهرشون اراک اومدند خونه ما شمال.!!!! ساعت ده شب رسیدن.
یک دفعه زنگ در خورد شوهرم رفت در را باز کنه شش نفر اومدن داخل! من داشتم بچه شیر میدادم. یهو دویدم تو اتاق لباس مناسب بپوشم. بعد شوهرم گفت پاشو براشون شام بزار. شوهرم گفت مرغ و پلو بزار. من تازه ساعت ده شب رفتم تو آشپزخانه مرغ و پلو گذاشتم. بچم چهار ماهه یکسره داشت گریه میکرد تو هال.
مهمان ها ی سرزده سه شبانه روز هم بودند خونه ما.
این هم از خانواده شوهر من.
مادرشوهرم هم عادت داره سرزده بیاد. یک دفعه ساعت چهار عصر میرسن سرزده و نهار نخورده. شوهرم هم همیشه میگه پاشو غذای حسابی بزار. برنج با مرغ.
یعنی خانواده شوهر من از اراک میان خونه ما ساعت چهار سرزده میرسن نهار نخورده. یا ساعت ده شب سرزده میرسن شام نخورده.
حالا این چه چیزی نیست... فامیلاشون میان سرزده. من بیچاره سریع بلند شدم تو زودپز قرمه سبزی درست کردم.