سلام روزتون بخیر
دیروز رفته بودم یک مرکز درمانی
بعد دیدم یک آقای جوانی با نوزاد حدودا یک ماهه اومد و گفت تا شب باید کارم انجام بشه برای نوزادم و برم و از شهرستان اومدم ولی اونجا گفتن امشب نمیشه و هفته ی بعد بیا
این آقای جوان و همسرش قیافه های موجهی داشتند و البته من آدمی هستم که خیلی سخت به کسی اطمینان میکنم ولی اینها رو دیدم متوجه شدم ادمهای درستی بودن و قبلم بهم گفت برو بگو و البته یک خانواده بودن و مشخص هم بود که احتمالا نمیتونن هتل بگیرن
همونجا خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و رفتم بهشون گفتم اگر جایی برای اقامت ندارین شب میتونید بیاین منزل ما بخوابید
و شماره ام رو بهشون دادم
خیلی خیلی تشکر کردن
همونجا یک آقایی که دید میخوام کمک کنم به ایشون سریع اومد نوبت خودشو داد بهشون
این رو گفتم نه برای اینکه از خودم تعریف کنم چون اینجا هیچکس من را نمیشناسه
فقط خواستم بگم خوبی گسترش پیدا میکنه