2777
2789
عنوان

ماجرای دیروز

62 بازدید | 4 پست

سلام روزتون بخیر

دیروز رفته بودم یک مرکز درمانی

بعد دیدم یک آقای جوانی با نوزاد حدودا یک ماهه اومد و گفت تا شب باید کارم انجام بشه برای نوزادم و برم و از شهرستان اومدم ولی اونجا گفتن امشب نمیشه و هفته ی بعد بیا

این آقای جوان و همسرش قیافه های موجهی داشتند و البته من آدمی هستم که خیلی سخت به کسی اطمینان میکنم ولی اینها رو دیدم متوجه شدم ادمهای درستی بودن و قبلم بهم گفت برو بگو و البته یک خانواده بودن و مشخص هم بود که احتمالا نمیتونن هتل بگیرن

همونجا خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و رفتم بهشون گفتم اگر جایی برای اقامت ندارین شب میتونید بیاین منزل ما بخوابید

و شماره ام‌ رو بهشون دادم

خیلی خیلی تشکر کردن

همونجا یک آقایی که دید میخوام کمک کنم به ایشون سریع اومد نوبت خودشو داد بهشون

این رو گفتم نه برای اینکه از خودم تعریف کنم چون اینجا هیچکس من را نمیشناسه

فقط خواستم بگم خوبی گسترش پیدا میکنه

💚اشهد ان علی ولی الله 💚

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792