من یه خواستگار داشتم از من کوتاه تر و ریزتر بود. واسطه معرفی کرده بود ما رو بهشون. مامانم بدون اینکه نظر من رو بپرسه اجازه داد بیان خواستگاری. تو جلسه بهش گفتم شرمنده من قصد ازدواج ندارم و فلان. خلاصه این پسر کوچولو رفت واسطه رو مینداخت جون ما که اجازه بدن دوباره بریم خواستگاری من دختره رو خیلی می خوام.
دوباره اومدن دوباره من با پسره صحبت کردم هرچی من میگفتم اون میگفت من حمایتت میکنم به خواسته هات برسی. خلاصه من خوشم اومد جوگیر شدم اوکی رو دادم. قرار بله برون گذاشتیم. من و مامانم رفتیم کلی خرید اینا کردیم درست ظهر روز بله برون مامان پسر کوچولومون زنگ زدن گفتن بله برون کنسله استخاره کردیم بد دراومد.
نگو اینا چون بار اول رد دادیم برخورده بهشون خواستن انتقام بگیرن🤣.