سرکار رفتنم. خونه خریدنم و خیلی چیزای ساده ک برا دیگران حقیقته ولی برا من شد رویا. تلاشم زیاد کردم ولی نشد ک نشد
کنکورم 😭😭😭😭😭🖤💔
ارزوم بود یا پزشک بشم یا بازیگر..
الان ارزوم اینه آرامشی ک دوباره اومده توزندگیم ابدی باشه چون واقعا روزای خیلی خیلی سختیو گذروندم..و ب قول مشاورم بخودم افتخار میکنم بابت قوی بودنم
زندگی جدا از مادرشوهر. خواهر شوهر. حسرت شده برام خونه مستقل از اینا داشتن.
پدر و مادرم بین بچه ها تفاوت نزارن همیشه برا مهم بود ولی نمیدونم چرا چند وقته خیلی اذیت میشم از این موضوع حتی مشاورم رفتم میگه دوست داشتن شوهرت بزار جای همه ی اونا ولی بازم وقتی میبینم دلم میشکنه
سه بار مزمل یه بازیگر یاسین. من خودم شب آب رو میجوشوندم میزاشتم تاصبح خنک میشد. صبح می‌ریختم تو پارچ بعد از نماز صبح که کسی نبینه بهتره. میزاشتم جلوم سوره ها رو میخوندم و فوت میکردم. بعد هر وقت ای میخواست از هرجا آب میخواستم بهش بدم از اون می‌ریختم روش خودمم از همون آب میخوردم. خیلی عجیب بود. تازه من دعوام شده بود باهاش شروع کردم به خوندن بعد از چند روز خیلی تغییر کرد
امان از دست این کیبورد. 3 بار مزمل. و 1 بار یاسین
حقیقتا بعد از مدت ها عاشق یه نویسنده ژاپنی شدم( این عشق از اول اولشم محال بود🫢😂) بعد فهمیدم قبل از اینکه پدر پدربزرگ من بدنیا بیاد فوت کرده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز