توی توییت قبلی گفتم ماجرای من و پسر عموم و اینکه من یک دختر عموی دیگم دارم اونم همسن من هست امروز اون دختر عموم مامانش مارو دعوت کرد خونشون اون دختر عموم عاشق پسرعموم هست ولی پسرعموم منو دوس داره و اصلا بهش محل نمیزاره در حد سلام و خداحافظ باهاش صحبت میکنه امروز که اونجا بودیم سرشام میگفت پسرعموم اسمش محمد هست گفت محمد بیا برات شام بکشم کم خوردی محمد گفت نه مرسی گفت برای روژین بکش روژین منم گفتم نه مرسی گفت عه روژین بخور دیگه خیلی لاغری واسه کی خودتو لاغر کردی سر شام همه هم نشستن نخواستم چیزی بهش بگم پسرعموم هم بهش چپ چپ نگاه کرد دوباره سر چایی اومد تعارف کنه پسرعموم که برداشت بعدیش من بودم گفت داغه نریزه روت دست پا چلفتی اینطورم نیست که بگم دوستیم و شوخی داریم هاا اتفاقا اصلا از بچگی هم باهم نمیساختیم هیچی دوباره جوابشو ندادم موقع رفتن خونشون پله داره داشتیم بر میگشتیم توی پله ها بودم زنمو و عموم و دختر عموم اومدن بدرقه یهو منو هول داد من داشتم میوفتم پسر عموم و مامانم گرفتن منو که بعدشم گفت ببخشید دستم خورده اخه چقدر عوضی واقعا مامانم نمیزاره بهش چیزی بگم میگه دعوا میشه و عموت بزرگتره از بابات رعایت کن با اینکه اصلا حوصله ندارم اگر به خودم بود جوابشو میدادم الان خیلی ناراحتم از دستش دفعه های بعدی اگر اینطوری رفتار کرد چیکار کنم البه پسرعموم اونجا جوابشو داد و گفت چته وحشی اونم گفت تو چته حواسم نبود خلاصه که دلم پره چیکار کنم ؟؟