26سالمه 7ساله ازدواج کردم و یک پسر دوساله دارم وقتی که باردار شدم شوهرم مامور موقن شد به ی جای دور به مدت یک سال و نیم ماهی ی بار میومد و من این مدت خونه بابام و پدر شوهرم بود بدترین روزای زندگیم بود بعد دنیا اومدن بچه م چندتا تماس مشکوک تو گوشی شوهرم دیدم بهش تذکر دادم و اونم قسم خورد من اشتباه میکنم وقتی پسرم شش ماهش بود ی روز اتفاقی چتش رو دیدم با ی خانوم اون خانکم از زندگیش گفته بود و این حرفا
خوب
وقتی دیدم خیلی بهم ریختم سر و صدا و دعوا و .... التماس کرد گفت اشتباه کردم ببخش دیگه هیچوقت تکرار نمیشه
خب
خوب
خب
کوتاه اومدم و به زندگی ادامه دادم هرچند هر ازگاهی که یادم میومد دعوا راه مینداختم و گریه میکردم اینجوری سبک میشدم
چون باردار بودم جای خیلی محرومی بود و حاضرم نشد خونه بگیره گفت ممکنه مجبورم کنن داعم بمونم
خب
میشه همه رو تو یه پست بنویسی ..
انقد نگین خب انقد نگین خب انقد نگین خب با تشکر
عید گذشته رفته رودیم مسافرت با خانواده ها توی کل مدت مسابرت داشت چت میکرد متلا تا پنج صبح بیدار میموند و چت میکرد منم جلو بقیه نمیخواستم ابرو خودمو ببرم
خب😜
مدرکی هم نداشتم که بخوام حرف بزنم وقتی تنها شدیم بهش گفتم این جه وضعشه هیچ میفهمی داری چیکار میکنی شروع کرد به داد و فریاد و فیلم بازی کردن و قهر که میخوام برم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز