خوابی که دیدم واقعا عجیب بود اصلاااااا ترسناک نبود اما به شدت عجیب و غریب و شگفت انگیز بود! توی تمام سال های که از خدا عمر گرفتم خوابی به این عجیبی ندیدم و تا حالا از کسی نشنیدم !
خواهش میکنم ازتون لطفا نظرتون رو بهم بگین منو از سردرگمی نجات بدین .
از قبل تایپ کردم تند میزارم
بزارم هستید؟
بذار 😈
بز
بله بفرمایید
از اونجایی یادم میاد که مامانم بهم گفت فرداشب مهمونی داریم میخوام خاله هات و داییات رو شام دعوت کنم( اینو بگم من ۷ تا خاله و ۳ دایی دارم و با بچه هاشون و دوتا خاله بزرگم بچه هاشون ازدواج کردن و همسر اونا هم داخل مهمونیامون هستن) منم دقیقا یادم نمیاد چه موقعی از سال بود ( چون این جور مهمونیایی که همه افرادی که بالاتر گفتم هستن رو ما و خاله ها و دایی ها فقط عید دعوت می‌کنیم حدودا ۳۵ نفر میشن) خلاصه گذشت و زمان مهمونی شد که دیدم داخل خانه مادر بزرگ مادریم (من بهش میگم مادر به علت سرطان در سال ۹۴ فوت شد) مهمانی برگزارشده( خانه مادرجون یه خونه بزرگه که سه تا سالن متصل بهم داره و سه طبقه قدیمی هست دو طبقه اش اجاره هست و طبقه آخر خونه مادر بوده و من از سال ۹۸ تا الان نرفتم اونجا و بعد مرگ مادر دوتا از دایی خام اونجا زندگی می‌کنند)
شب بود من دیدم که توی خونه مادر مهمونی رو برگزار کردن و همه هم هستن تعجب کردم چرا داخل خونه خودمون مامانم مهمونی نداده!! کمی بعدش من رفتم داخل آشپزخونه یکم منتظر موندم که دیدم دارن سفره پهن می‌کنند برای شام سفره یک بار مصرف بود(تاجایی که یادم هست هیچ وقت داخل مهمونی های مادرم سفره یک بار مصرف پهن نمی کرد) دیگه همه اومدن سر سفره نشستن و من از داخل آشپزخونه یه لحظه به همسر پسر خالم نگاه کردم و چون سفره برای اینکه تعداد زیاد بود دو سالن از سه سالن خونه سفره انداخته شده بود رفتم به سالن دوم که به دایی هام و بابام و سلام کنم که یهو دیدم شوهر خاله دومی ام ( که در سال ۹۷ اردیبهشت فوت کرده بود) رو دیدم و سلام کردم بهش!!! یکم گذشت انگار شام رو خوردن من به یه چیزی شک کرده بودم رفتم تو یکی از اتاقا و داشتم فکر میکردم چرا من باید این شوهرخالم که سالهاست فوت کرده رو ببینم !! که دیدم پسر خالم داره با تلفن حرف می‌زنی
یکم فکر کردم انگار داشتم به نتایجی میرسیدم ، که پسرخالم و همسرشو توی آشپزخونه دقیقا رو به روی اتاقی که من بودم دیدم !!(این پسرخالم بچه وسط خاله بزرگمه و برادر بزرگ‌تر ایشون هم ازدواج کرده) نمیدونم چه اتفاقی افتاد که اونا اومدن پیش من گفتم به پسرخالم :(آره توعم شوهرخالمو(همون که ۹۷فوت شد)دیدی؟ گفت آره چطور مگه !!! ) من گوشیمو باز کردم گفتم آخه نگاه کن این تولد زهرا(همسر پسرخاله ام ، زن داداش همین یکی ) هست الان ۳۱ سالش شده !!(دقیقا نمیدونم چرا عکس همسر پسرخاله بزرگم باید توی گوشی من باشه هیچ وقت عکسی ازش نداشتم!!!) اون موقع شاید ۲۴ اینا سنش بود ؛ هرچقدر این ماجرا جلوتر میرفت عجیب تر می‌شد
حتی فکر کنم مدل گوشی من با اونا فرق داشت !! دیگه اونام تعجب کرده بودن چیزی نمی گفتن ؛ من یهو از اون صحنه اومدم بیرون بعد با یه فکر اومد داخل سرم :(انگار این مهمونی مال سال ۱۴۰۲ نیست انگاری این مهمونی سال ۹۶ یا ۹۳ برگزار شده !! ) ولی من منه سال ۹۳ نبودم من از ۱۴۰۲ رفته بودم اونجا !!!!!! دوباره رفتم پیش پسرخالم و همسرش که همسرش گفت آره و خوابم تمام شد یا دیگه چیزی ازش یادم نمیاد!
کلا خواب مرده ها رو دیدی براشون فاتحه بخون و سر خاکشون برو
چیز عجیبی نبود اونقدرم که گفتی
خدا رحمتشون کنه براشون فاتحه بفرست و اگه میتونی خیرات بده ان شاءالله تعبیرش خیر و خوبیه
