دوستان خونواده همسرم پرجمعیت هستن ولی بسیار سردن باهمدیگه و روابط خانوادگی قوی ای ندارن.همسرم بچه اخره و چون پدرشو بچگی از دست داده، مادرشو خیلی دوس داره و برعکس بقیه بچه هاشون همه کارا مادرسو ما انجام میدیم و ما رفت و اند میکنیم باهاش.
مادرشوهرم خانم خوبیه.مثل همه اخلاق بد هم داره ولی درکل خیر عروساشو میخواد.
من برعکس بقیه جاریام که حتی بعضا عید به عید هم خونه مادرشوهرم نمیرن، خونش میرمو و دعوتشم میکنم خونم.خیلی هم مبونمون خوب بود باهم
اخرین بار اسفند پارسال بود یه جعبه شیرینی گرفتیم و پول گذاشتم داخل پاکت براش عیدی بردیم.خواهرشوهر بزرگم اونجا بود نمیدونم چرا منو تحویل نگرفت رفتم باهاش دس بدم تقریبا دستمو پس زد خیلی شل و بی میل جواب سلام و احوالپرسیمو داد.من خیلی حس بدی بهم دس داد که رفتم طرفش برا سلام و دس دادن ولی اون خودشو عقب کشید.تا اخرم منو محل نداد.اونجا به روی خودم نیاوردم.ولی دلم شکست.باخودم گفتم پنج تا عروس دیگه شون سال تا سال یه زنگ به مادر نمیزنن.من با کادو و شیرینی و کلی احترام رفتم دیدن مامانش جوابم بیمحلی و ناراحت کردنه.همیشه هم کارش همینه ولی شوهرم قبول نمیکرد خواهرش بده.ایندفعه خودش باچشم دیدو به خواهرش پیام داد دلم نمیخواد باهات مراوده داشته باشیم
حالا ازون روز مادرشوهرم به شدت باهام سرد و سرسنگین شده.عید رفتم خونش سرد برخورد کرد.قبلنا ماهی دوماهی یه بار غذا میپخت میگفت بیاید ببرید بخورید..اما الان چندماهه نه عید نه افطاری دعوت نکرد.
مشهد رفتم لراش سوغاتی خریدم وقت نشده ببرم.ولی دلم ازش شکسته چون منی که همیشه باهاش خوب بودمو سر بدرفتاری دخترش، محل نمیذاره.
من حساسم؟