بچه ها داستان مال دیروزه 😸😸😸دوستم ظهر خونه مادرشوهر ش دعوت بودن برادر شوهر دوستم و خانومش از ماه عسل برگشته بودن و خلاصه ظهر دیروز برادرا و ی دونه خواهر شون برای ناهار مهمون خونه ی پدری بودن از زبون دوستم میگم ما زودتر رفتیم چون قرار بود شوهرم بره برای مادرش خرید من و دو قلو ها رو گذاشت خونه ی مادر شو خودش رفت خرید منم رفتم کمک مادر شوهرم و خواهرش ک اونم کلأ از شب قبل همون جا بود من توی سرویس تو حیاطی رفته بودم چو من اوضاع معده ام خراب بود و 😅😅😅ک صدای مادر شوهر و خواهر شوهرم شنیدم ک مادر جان میگفتن ک حالا ببین چیکار کنم ک فیس و افاده ی این ستاره بخوابه عصر که شد ب امید میگم ک خیلی دلم هوای خونه شما رو کرده و حالا ک آرمان و خانومش هم هستن همه شب میایم خونه شما یعنی چی ک این ستاره ب روی خودش نمیاره اینا رو پاگشا کنه و خلاصه از این حرفا حالا من و میگی از ترس میخواستم سکته کنم خونه کثیف و به هم ریخته یخچال خالی دلم میخواست دفعه اول ک جاری میاد خونه م همه چی خوب و عالی باشه ن این جوری تا این که فکر بکری کردم 😍😍😍زنگ زدم ب مامانم و جریان و گفتم قرار شد دوستم بره دنبال شون همراه خواهرای دو قلوم و خواهر شوهر یکی شون ک دختر خالم هم میشه با داداشم برا خونه ی ما و کارا رو ردیف کنن آخه خونه مامانم اینا با خالم ک مادر شوهر آبجی مه تو ی کوچه ان و با ما هم ی خیابون فاصله دارن و کلید خونه مو هم مامانم داره خلاصه اینا نیروی کمکی هم برداشتن و رفتن خونه ی ما مامانم و خاله م آشپزی کردن بزقورمه و قورمه سبزی ک غذای مورد علاقه ی پدرشوهرمه مرغ درسته و کباب کوبیده و دختر خاله هم دو مدل سالاد و ماست و خیار پسر خاله و داداش هم تمیز کاری خلاصه ساعتهای ۵ کارشون تموم شده بود از خونه رفته بودن بیرون در حالی ک ی قورمه ی جا افتاده ی مامان پز ،ی مرغ مرینت شده ک مواد داخلش هم آماده بود ، مواد کوبیده ک توی یخچال آماده بود ، دو مدل سالاد شیک و پیک و ماست و خیار. و بز قورمه ک غذای محلی مونه میوه و شیرینی و آجیل و لواشک لقمه هم برای پذیرایی تو ظرف سلفون کشیده آماده و همه جای خونه هم در عود ک خونه بوی غذا نده😎😎😎از اون طرف هم ساعاتی پنج اینا بود ک همه از خواب بیدار شدن و وقت چای بود ک مادرشوهر جان نقشه شو عملی کرد و شوهر بیچاره می بود ک رنگ از رخسارش پرید و من من میکرد ولی خودم گفتم قدم تون روی چشم خیلی هم خوشحال میشیم این جوریا بود ک همه با هم منهای برادر شوهر مو خانومش با هم رفتیم خونه ی ما و خونه بود ک از تمیز سی برق میزد و همه چی آماده بود شوهرم بعدش میگفت باورم نمیشه خونه خودمون باشه 😅😅😅منم جلو مادر شوهر جان ی برنج آبکش کردم و شکم مرغ رو پر کردم گذاشتم فر و یواشکی قابله ی خورشت و بزقورمه رو هم بردم تو آشپز خونه پشتی مو وقت شام سفره ای چیدم ک هیشکی باورش نمیشد ،🌺🌺🌺این داستان کلاهبرداری یا کلاه گذاری
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.