2777
2789
عنوان

،.*****برادر از دست داده ها بیاین با هم باشیم درد دل کنیم*****

| مشاهده متن کامل بحث + 7984 بازدید | 108 پست
از عید ۹۴ یعنی شش ماه قبل از این حادثه انگار بهم الهام شده بود همش یه چیزی تو دلم بهم میگفت دیگه وقتی باقی نمونده باید بیشتر از وجودش لذت ببری برای همین هرجا میرفتیم عید دیدنی سعی میکردم کنارش بشینم حتی تو ماشینم اگه موقعیت بودکنارش مینشستم تمام راه دستای مهربونشو تو دستام میگرفتم و نوازش میکردم باز یه حسی بهم میگفت این دستو ول نکن و تا هست لمسش کن منم به ندای دلم گوش میکردم باخودم میگفتم من چم شده من که همه خاهر برادرامو دوست دارم ولی چرا مجتبی شده مجتبای من عزیز دل من چرا شده تمام وجودم؟ ولی حس میکردم روز به روز بیشتر از قبل دوستش دارم اونم حتما براش سوال شده بود که این خاهر من چرا یهو تموم محبتشو زوم کرده رو من؟ هیچ وقت یادم نمیره آخرین با ی که اومدن خونمون ماه رمضون بود بعد افطار رفت کارگاه از کارگراش خبر بگیره آخر شب برگشت که خانم و بچه هاشو ببره من تو ای مدت که نبود همش کلافه بودم به زن داداشم که مث خاهر بود برام گفتم این چه دورهمیه دوساعت میخام ببینمش توخونه بند نمیشه خیلی دلم میخاست امشب بیشتر پیشم بمونه یه دل سیر ببینمش خانم مهربونش خندید و گفت از بس گرفتاره دفه اولش که نیست نباید یه دل بگیری منم بهش گفتم ولی ایندفه ازش میخام که دیگه نره تا بیشتر ببینمش. وقتی اومد بهش گفتم آخه این چه رفت وآمدیه؟ میای غذاتو میخوری و میری باز آخر شب میای سراغ بچه هات؟ فکر منو نمیکنی که دلم برای حرفات و خنده هات تنگ میشه؟ باز هم ازون خنده های شیرین همیشگیش تحویلم داد و گفت ججم(چشم) ازین به بعد بیشتر میمونم و کارگاه نمیرم واااااای که نمیدونست و نمیدونستم که دفعه بعدی وجود نداره ای خدااا
به نظرتون احتیاج دارم لطفا نظر بدین

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 



خدا برادراتونو رحمت کنه.روحشون شاد
داداش من سی سالش بود.سرطان گرفت از وقتیکه که فهمیدیم تا بستریش کردیم یک هفته بیشتر پیشمون نموند.رفت و تنهامون گذاشت با یه دختر دو ساله😭😭😭😭😭😭
همیشه عید برای ما عذابه.چند روز قبل از عید رفت و دلمون آتیش زد.همیشه برای عید از چند ساعت قبلش لباس نو میپوشید همش به ما هم میگفت عجله کنید.حالا نیست که ببینه لحظه تحویل سال غم عالم میشینه روی دلمون.یکی یدونمون نیست که ببینه چطور کمرمون خم شده😭😭😭😭😭😭😭
دختر داداشم همسن دختر خودم بود هردو ده ساله بودن الان که روز به روز دخترم جلو چشام قد میکشه دلم آتیش میگیره که دیگه هستی من که تمام هستی من بود بینمون نیست فدات بشم عزیز دل عمه
به نظرتون احتیاج دارم لطفا نظر بدین
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز