گمان می کردم بعد از تو زنده نخواهم ماند، دیگر نخواهم خندید و قلبم خواهد شکست!
مگر قلب آدم ها هم می شکند؟!
شیشه نیست که... فقط یک مشت ماهیچه است که کارش خون رسانی و پمپاژ خون است نه رسیدگی به افکار عاشقانه آدم ها؛
خلاصه که اشتباه فکر می کردم...
من بعد از تو نمردم... زنده ماندم؛ خیلی هم زنده ماندم.
من زنده ام و زندگی می کنم... فیلم می بینم، کتاب می خوانم، آشپزی می کنم، به خرید می روم، به گل هایم آب می دهم، موسیقی گوش می کنم و...
و گاهی اوقات با چیزهای خیلی کوچک خوشحال می شوم؛
اما... اما... یک چیزی هست که نمی توانم انکارش کنم؛ هنوز هم در عمق تاریک ذهنم به یاد یک آشنای غریبه هستم.
صرفا# جهت درد و دل