من امروز عبدل آباد رفتم..
سمت حاشیه خیابون پارک کردیم.. من زودتر پیاده شدم از ماشین... دیدم خانمی کنار خیابون.. خیلی ام لاتی و با آرایش غلیظ داره با ماشین هایی که رد میشند در مورد نرخ و جا و زمان بحث میکنه
اول فکر کردم.. ماشینا مزاحمشند
بعد فهمیدم نه این مزاحمه واقعیه
به معنای واقعی کلمه بدنم یخ کرد
و خیییییلی ترسیدم...
قشنگ میدیدم چجور هر ماشینی براش وایمیسته
همه ام مشخص بودن متاهلند و سن کمی نداشتند
حتی با موی سفید دیدم بینشون
.
یخ کردم هزار بار... گفتم خدایا کنار خیابون چه راحت..مردهای متاهلی که قشنگ معلومه زن و بچه دارند.. میرن سمت این زن ها..
ترسیدم که شوهر خودم.. برادر و خانواده ی خودم..
دور باشند ازین شرایط و وسوسه ها
کاش نمیدیدم
چرا منه بدبخت باید میدیدم