2777
2789
عنوان

کدوم کاربر تو سایت رو میشناسی که الان فوت شدن؟

| مشاهده متن کامل بحث + 528 بازدید | 61 پست
ممنون که وقت گذاشتی اهمیت دادی به حس و حالم 

قوربونت فقط هروقت حس و حال خودکشی زد به سرت بیا به خودم پیام بده تا ادبت کنم    

این کاربری دست دو نفره پس اگر تناقضی در حرفا ها دیدید لطفا کاراگاه بازی درنیارید🥲با تچکر

مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.

امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.

الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه. 

یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید. 


آجی من پسرم اگه دختر بودم شاید شرایط یکمی بهتر بود 

با خدا  برادر من چرا از اول نمیگی

این کاربری دست دو نفره پس اگر تناقضی در حرفا ها دیدید لطفا کاراگاه بازی درنیارید🥲با تچکر
امضات قلبمو به درد اورد درست میگی ولی کاش من میمردم و تو اینطوری نبودی(از شیرینی به هر شکلی متنفرم ) ...

خدا نکنه عزیزم♥️

همه توی زندگیمون سختی داریم ولی به امید دیدنِ روزِ قشنگی که در انتظارمونه زنده میمونیم  

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری

مامان ترنم بر اثر سقوط هواپیما🖤🥲

*امضای هرکس مربوط به خودشه،امیدوارم اینو درک کنید*       نه میبخشیم،نه فراموش میکنیم   اثر ظلم محال است به ظالم نرسد🕊         پروفایلم عکس حنانه عزیزم،قهرمانم💚       بی حس شدگان را چه غم از خنجر بعدی؟!     وای از آن روز که کینه حکم رانی کند!     هر وقت تازه عروسمان به بالین همسرش برگشت،هروقت محمدرضا دوباره دخترش را در آغوش کشید و هروقت حسینعلی فارغ التحصیل شد   زندگی عادی جریان پیدا میکند...       **به قول خودتون حلال نمیکنم اگر به خاطر امضام گزارش بزنی(که زدی)**               اگر جوابتون رو کوتاه میدم ناراحت نشید،خوب بلد نیستم🥴           یکروزی باران میبارد،آرام آرام میشوید غمها،ساحل میگیرد رنگ دریا،این نیز بگذرد... 
خدا نکنه عزیزم♥️ همه توی زندگیمون سختی داریم ولی به امید دیدنِ روزِ قشنگی که در انتظارمونه زنده میم ...

خداحفظت کنه 🙂 معلومه قلب مهربونی داری 

از ته دلم آرزوی بهترین هارو برات دارم 🥰 

موضوع مهمی هم نیس هیچ موقع به خاطرش خودتو سرزنش نکن تو لایق بهترین هایی 

امیدوارم روزای خوبی رو سپری کنی 

خداحفظت کنه 🙂 معلومه قلب مهربونی داری  از ته دلم آرزوی بهترین هارو برات دارم 🥰  موضوع ...

داش کن من میرم اون یکی تاپیک ولی دیگه فکر خودکشی به سرت نزنه ها باشه

این کاربری دست دو نفره پس اگر تناقضی در حرفا ها دیدید لطفا کاراگاه بازی درنیارید🥲با تچکر
داش کن من میرم اون یکی تاپیک ولی دیگه فکر خودکشی به سرت نزنه ها باشه

چشم قول میدم مرسی 

(به هر کسی چشم نمیگم ها😁) ولی خردادیم قولم قول نیس😂

بیشوخی دیگه سعی میکنم به این گناه کبیره فکر نکنم راس میگید و اینکه گناه بزرگ تر نا امیدی از درگاه خداونده 


خداحفظت کنه 🙂 معلومه قلب مهربونی داری  از ته دلم آرزوی بهترین هارو برات دارم 🥰  موضوع ...

فدات عزیزم

منم برای تو همین ارزو رو دارم♥️♥️

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
فدات عزیزم منم برای تو همین ارزو رو دارم♥️♥️

نشی مرسییی 🥰

و اینکه اگه شما هم فک میکنی دخترم باید بگم نه من پسرم ولی با احساساتی نرم تر از دختر 

اشتبا برداشت نشه ها😂😅 میگم احساساتیم :) و این بده 

نشی مرسییی 🥰 و اینکه اگه شما هم فک میکنی دخترم باید بگم نه من پسرم ولی با احساساتی نرم تر از دختر& ...

عه ببخشید نمیدونستم  

شب ها که به جای مادرم بیمارستان پیش خواهرم میموندم خیلی اذیت میشدم چون روزها هم دانشگاه میرفتم و نمیتونستم به صورت جایگزین استراحت کنم قطعا اون روزها زشت ترین ورژن خودم رو داشتم و همزمان باید سعی میکردم که خودم رو شاداب نشون بدم تا  به عنوان یک پیشکوست، دردِ بیماری خواهرم رو کوچیک تر نشون بدم یک روز که تازه از بیمارستان برگشته بودم با موهای وز وزی و چشمای گود افتاده بالای سر کتری وایستاده بودم که چشمم به یک هسته ی خرما کنار شعله ی گاز افتاد که حرارت و شعله به طور مستقیم به اون هسته میخورد دیروز هم اون هسته رو موقع درست کردن چای دیده بودم پریروز که موهام کمتر از اون روز وز وزی بود هم همینطور! همچنین موقع شام درست کردن و ناهار گرم کردن هم دیده بودمش به طرزعجیبی استوار بودو صبور!شاید فکر میکرد بالاخره روزی کسی از بین شعله ها برش میداره و توی خاک نرم میزارتش و جوونه میزنه و بالاخره رشد میکنه ((متاسفانه باید بگم اون هسته خود من بود!منی که سالها در فشار وزجر و درد سکوت کردم چون امید داشتم روزی خدایم مرا از میان شعله ها برمیدارد آبی بر رویم میریزد و جوانه زدنم را تماشا میکند غافل از اینکه خدایم سالهاست مرا در میان شعله های آتش در زیر کتری بزرگی رها کرده است)) درحالی که من گمان میکردم او نگهدار و پناه من است ✒️خاطرات یک مینیاتوری
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز