من دوران مجردي ام مادرم برام طلا خريده بود
خودمم با پس انداز ي مقدار براي خودم خريدم
وقتي ازدواج كردم اون زمان نامزدم واقعا دستش خالي بود
من تمام طلاهامو دادم يه زنجيرم مادرم داشت داد بهم گفت سرويس عروسي تو بخر
منم خريدم
از وقتي كه اينكارو كردم بيچارم كرده انقدر تيكه ميندازه كه همه ي طلاهامو دادم و فلان شوهرش هيچ كاري نكرد و خانواده اش هيچ كاري برات نكردن
مادرم اينا عقدم برام گرفتن كادوهاي سر عقدم به خودمون دادن
كه ما ديگه بخاطر وضعيتمون عروسي نگرفتيم
اومديم سر خونه زندگيمون
اون زمان كه دستمون خالي بود كمكمون كردن
اما همش ميگم لعنت بهم كاش قبول نميكردم كه بخوام انقدر حرف بكشم
همش ميگه من سرتو از اين و اون خيلي حرف كشيدم
شوهرم ادم خوبيه فقط دستش خاليه
از خدا ميخوام وضعم خوب شه پولشو برگردونم
عميقا خسته ام از دستشون
كاش اگر كاري كردن انقدر منت نميذاشتن