میخواد بره سربازی ما عقدیم مادرشوهرم اصلا کاری بهش نداره شوهرمم دستش خالیه حلقشو مجبور شد بفروشه و با اون پول براش ی سزی خورد و ریز خریدم تموم لباسای شوهرم پاره پورع بود حتی مامانش لباساشو ندوخت امروز باید راه بیفته و مامانش ی زنگم نزده دارم میترکم از عصبانیت خدا لعنتش کنه
مادر یا نامادری !
الان رفت خونه ی خودشون گفت خداحافظی بگیرم مطمنم ن پولی بهش میدن ن چیزی تموم خریداشو خودم انجام دادم لباساشو دوختم بااینکه بلد نیستم کجه و کله دوختمشون زورم میاد مامانش هیچ کاری نمیکنه
خوشحال باش شاید بعداً تو زندگیتم دخالت نکنه
چ بی مسوولیت
اگه بچه ی من میخواست بره سربازی خودم ب کشتن میدادم انقد ک نگران بودم چیزی جا بذاره انقد ک استرس داشتم این زن اصلا ادم نیست ب پسرش نگاهم نمیکنه از خدا میخوام نگذره ازش تازه ب شوهرم گفته هرروز اونجا ب من باید زنگ بزنی
ببین بخدا ب زاییدن نیست شوهر منو از ۱۳ ۱۴ سالگی فرستادن کارگری چون مدرسش دور بوده براش سرویس نگرفتن پول ندادن بهش شوهرمو اوره این شهر اون شهر کردن اگه شوهرم ۲ ماه خونه نره این زن ی زنگ نمیزنه من شوهرم پسرداییمه و همه ی سختیاشو با چشای خودم دیدم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
28 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز