ببین عزیزم پیش از ازدواج که باهم آشنا شدن گویا قولو قرارهایز باهم گذاشتن و خانمش موافقت کرده بعد برادرمچندین بارتاکیید کرده من رو استقلال زنم دست نمیزارم ولی دلم میخواداونم رو خط قرمزهای من پانگذاره اونم گفته خیالت راحت تو فقط بامن ازدواج کن میفهمی بهشت واقعی چیه
خلاصه برادرم تو عقد هربار بیرون بردتش طلاخریده هرکادویی طلاداده رستوزانای گرون گردشهای آنچنانی پول واریزمیکرده تو کارتش.محبت.خرید نگم یه کارایی کرده مااصلا خبرنداشتیم چون باپول خودش بود و به ما مربوط نبود
ماهم به عنوان عروس واسش سنگ تموم گذاشتیم از محبتو کادو وفلان تا عزتو احترامِ بیش ازحد
گویا قرارایی که باداداشم داشته این بوده که مثلا دروغ نگه، پشت سرخانواده ی داداشم که ماباشیم بیخودی بدگویی نکنه، خبرچین نباشه، برابرادرم و رفتو آمدهای فامیلی محدودیت تعیین نکنه، خاله زنک بازی درنیاره هی نگه آبجیم اینو داره منم میخوام، به مادرشوهرش بی احترامی نکنه،برادرمنم متقابلا گفته پدرو مادر تاآخرعمر روچشمامن اگه فوشمم بدن بخاطر تو هیچی نمیگم...اگه مشکلی داشته باشن باجونو دل هستم،هرجا دوست داشتی میتونی بری اصلا برات ممنوع نیس فقط بهم خبربده دوستاتو خواستی بیارمهمون خونمون عیبی نداره هرچیزی بخوای برات فراهم میکنم ولی فقط به من دروغ نگو
خانومش از بعداز عقد بالای ۱۰بار به برادرم دروغهای وحشتناک میگفته هی میگفته بیخیال زنمه بروش نزنم
از برادرم هرچی طلا گرفته بوده فروخته معلدم نیس چه کرده باز برادرم گفته عیب نداره زنمه مهم نیس کادو بوده دیگه
روزمادر یه تلفن نکرد به مامانم تبریک بگه گفت واه وایستا بیام ببینم اصلا لیاقت مادرم شدن رو داره یانه😑هربار برادرم میخواسته سرخاک بابام بره میگفته وااای بسه تو ارواح پرستی میری با خاک بابات فازمیگیری؟ یعنی ببین رک اینارو میگفته ولی داداش من یدونه کشیده نمیزده تودهن این فقط نگاه.
به برادرم گفته بوده بعدازعروسی ماهی یبار حق داری بری هدنه مامانت بیش ازحد بری طلاق میگیرم من تحمل ندارم
فامیلاتم فراموش کن بدردمن نمیخورن...بازبرادرم فکرمیکنه بعدازعروسی درست میشه گذشت کنه بهتره
خانومش ازمن پرسیده بود شغل شوهدت چیه من یه شغل معمولی گفتم بهش..باخودم گفتم بعدازعروسی کم کم بهش میگم چون خودشم خیلی پنهان کاری داشت بامن
بعد نگو یروز صبح ساعت ۶دم درخونه ما وایستاده بوده باماشین و میوفته دنبال شوهرمن ببینه کجا کارمیکنه😑فقط برای اینکه مچ خواهرشوهرشو بگیرههاا، دم در محل کارشوهرم یهو اینو میبینه و میفهمه پشتش افتاده...به من گفت من گفتم امکان نداره بعد به داداشم گفتم داداشم گفت میپرسم اینم به برادرم گفته اصلا و ابدا من نرفتم
یروز بابرادرم جروبحث میکرده از دهنش میپره به داداشم میگه آره خواهرت فکرکرده خرم میترسه چشم بخوره به من نمیگه نخیر افتادم دنبال شوهرش موچشو گرفتم همووون بگو چراانقدر راحت پول خرج میکنن
آقا دیگه خون برادرمن به جوش میاد میگه تو واس چی انقدر کلاشی دوباره تو عصبانیت دختره یه عالمه گندو کثافت دیگه ازدهنش میپره و لومیره