2777
2789

سلام اول یکم تعریف میکنم بعد استریک میدارم 

نیاز به. درد دل دارم خیلی دلم گرفته دارم می‌ترکم 

همیشه بعد دعوا دلم برای بچم میسوزه دلم میسوزه که چرا نتونستم خودمو کنترل کنم و عصبانی نشم و ازین که همسایه ها شاید صدا شنیدن خیلی ناراحتم 

اخلاق کند همسر و خانوادش هم به کنار 

بگو عزیزم

کسایی که با درس خوندن به جای خوبی رسیدن؛ می گن کنکور مهمه.🤷🏻‍♀️‏کسایی که با درس خوندن به جایی نرسیدن؛ می گن کنکور مهم نیست و اتلاف عمر و وقته.🙂اونایی که با هنر به جای رسیدن؛ می گن خیلی خوشحالن که مسیر قلبشون رو رفتن 😊و اونایی که هیچوقت بهش نرسیدن می گن تو هنر پول نیست💀.کسی که رابطه موفقی داره می گه همراه داشتن خوبه👰🏻💍، و اونی که حس خوبی رو از رابطه نگرفته اینو نمی گه💔🤷🏻‍♀️.هر کسی نسبت به تجربیات و فکر خودش در هر حیطه ای نظر می ده پس واضحه که باید هر کسی نسخه زندگیشو خودش بپیچه.پس همیشه نیاز نیست به حرف دیگران گوش بدی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

وقتی ازدواج کردیم با هم تو یه ساختمون بودیم پدر شوهرم ورشکست شد دو سالی میشه خونشو فروخت و ما بعد ده سال زندگی الان مستاجر شدیم.

یه ماشین داریم از چند سال پیش چون شوهرم زیاد پول نداشت با باباش شریکن سر این ماشین هر جا می‌خوام بریم بحث داریم ..محل کارشان با باشه اصلا یه وضعی شده کلا گره خوردن به ما 




وقتی ازدواج کردیم با هم تو یه ساختمون بودیم پدر شوهرم ورشکست شد دو سالی میشه خونشو فروخت و ما بعد ده ...

درکت میکنم کاملا منم تو همین وضعم .خیلی بدهه خیلی

اندوه کسی را نکشت.اما ماراازهمه چی تهی ساخت...💔

بعد سر ورشکست شدن پدر شوهرم کلی شوهرم کمکش کرد من اون وقت اصلا مانعش نشدم چون پدرش آدم آبرومندی بود و حتی ممکن بود به زندان بیافته حتی خودم سرویس طلایی که برای عروسیم خریدن بهشون دادم شوهرم و پدرش کلی بابت این موضوع شرمندم شدن و همش قدر دانی میکنن ..بماند که هنوز بدهی ها و طلامو ندادن .که در مورد طلا منتی نمی‌ذارم چون خودم دادم دلم سوخت

ان دارم با اشک می‌نویسم با چه امیدی زندگی رو شروع کردیم به کجا رسیدیم 

تاباشوهرم بحثمون میشه خانوادش از بالا میان پایین دخالت وفحش بمن .ب هزار امید ازدواج کردیم ولی کو الان داغون افسردهه..

اندوه کسی را نکشت.اما ماراازهمه چی تهی ساخت...💔

دعوای امروزمون سر این بود که قرار شد من برم خونه مامانم تو راه پسرم رو برسونم مهد بعد شوهرم بره محل کارش 

حالا مامانش زنگ میزنه که ما ماشین روز لازم داریم باید بریم مراسم هفت یکی از آشناها که امروز جلسه چهارم بود که میخواستم برن 

من گفتم اولا لازم نیست برن چون سه جلسه رفتن بعدم ما باید سه مسیر بریم اونا اسنپ بگیرن بعد مادر شوهرم بهونه آورد که اونجا روستا هست برگشتی اسنپ نیست و اینا بماند که هزار راه دیگه وجود داشت فقط میخواست خودش راحت باشه به شوهرم میگه تو اسنپ بگیر من پولتو میدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز