سلام .بچه ها خواهر بزرگ من تومور مغزی داره و دکتر جوابش کرده . من و خواهر کوچیکترم بیشار لز همیشه در ارتیلطیم و سایل رو برای هم توضیخ میدیم . مثلا جرا رن دادام نمیاد خواهرمو ببینه و ..و یا جرا بقیه زیاد تو فکر نیستن . حالا خیلی از حرفها رو شوهرم شنیده امشب یه دعوای حسابی کردبم . گیر داده که چرا خواهر کوچیکه تو دم به دقیقه زنگ میزنه و هی گزارش میده که چی شد و چی نشد. اینقدر سرم نق زد که منم داد و بیداد کردم . میگم خوب خواهریم با هم خرف میزنیم عجیب نیست مبگه من هیچ کس رو ندیدم اینقدر به هم زنگ بزنن . هی بشنید بگید مامان ابنو گفت داداش،اینو گفت
یه کم اعصابم خرد شده اشتباه تایپی زیاد دارم
بههمسرت چه ربطی داره،کلا آتو نده وبهش بگو ربطی به تو نداره،من وخواهرمم همینیم
اصلا به اون ربطی نداره ولی خب بیشتر وقتی سرکاره بحرفید
به خدا یه ساعت دارم توضیح میدم مبگه خیلی در مورد بقیه حرف میزنید و اصلا حرفهاتون به درد نمیخوره . میگم خوب مخفیانه صحبت کنم ؟؟ میگه همش میگید اون اینو گفت این اوتو گفا مبگم خوب بزرگترهامون دارن کوتاهی میکنن در مورد مریضی خواهرم .. خوب ما هم درد و دل میکنیم
میدونه خواهر کوچیکه رو خیلی دوست دارم و معمولا با دلش،راه میام اینجوری اذیتم میکنه
به من گفت تو وجود نداری در مورد خواهر کوچیکت نظر بدی،به تو اجازه نمیده . به من گفتن تو نفهمی . در صورتیکه شوارم بچه دار نمیشه و این حس مادر شدن رو من توی خودم کشتم . ولی در عوض باید با،بقیه ارتباط،زیادی داسته باشم حالا نمیزلره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز