اول اینکه سلام...
دوم اینکه خیلی پُرم شرمنده اگه متن طولانیه دوس ندارید نخونید::))
۱۵ سالمه و کلاس نهمم و تک فرزندم راستش از اونجایی که کسیو ندارم باهاش زیاد صحبت کنم اینجا مینویسم
همون طور که همتون میدونید همهی مامان باباها همیشه دعواشون میشه تو خونه ولی خب تو خونهی ما دعوا همیشه بود اصلا انگار اگه یه روز مامان و بابام دعوا نمیکردن روز شب نمیشد
خلاصه ک از موقعی که کلاس سوم بودم مامان و بابام یه اختلاف شدید سر یه مسئله بینشون به وجود اومد و منه ۹ ساله هرشب شاهد کتک خوردنای مامانم از زیر پتو بودم و هیچ کاری از دستم برنمیومد:)
تا اینکه فرداش با مامانم رفتیم خونه مامانبزرگمینا و لباسامونو فقط با خودمون بردیم چند روز بعد که مامانم برگشت بقیه لباسا رو بیاره میبینه که بابام قفل درو عوض کرده یعنی رسماً حتی اگه میخواستیم برگردیم راهی برای برگشت وجود نداشتو مارو از خونه بیرون کرد هیچی دیگه از اون موقع تا الان کلی شکایت کردن دادگاهو میرنومیان و من از ۱۰ سالگی پام تو دادگاه باز شدو چه صحنه هایی که نباید میدیدمو دیدم محبتا نسبت به من کم شدو از محبت پدری محروم شدم و راستش پدرم اصلا محلم نمیده حتی وقتی تو دادگاه میبینتم نگامم نمیکنه از اونجایی که محبتی نمیدیدم(از سمت مادر فقط محبت میدیدم) رفتم به سمت مجازی و از اونجا هم ضربهی بیش از حدی خوردم و الان تبدیل به یه دختری شدم که به زور با کسی اوکی میشه و اعتماد میکنه و یجورایی افسرده شدم هرشب به زور خوابم میبره و ترس از آینده رو دارم به هرکس هم که میگم مشکل دارم تو زندگیم میگه این چیزا عادیه ولی برا من ۱۵ ساله واقعا این چیزا عادی نیست و صبرو تحملم درحال تموم شدنه و راستش مامانم بیکاره یه نفقه میگیرم از پدر ع.و.ض.یم که اونم ۹۰۰ هزارتومنه سکه های مامانمم۱۵ ماه یه بار میداد که حقوقیش کردیم شد ماهی یه میلیونو دویست که خداوکیلی تو این زمونه با این چیزای گرون این پول خیلی کمه و راستش به هیچجا نمیشه رسید:)))
خلاصهی حرفم اینه که اگه میدونید نمیتونید آرامشو برای بچهاتون فراهم نکنید، بچه دار نشید اصن تا سرنوشتش مث من نشه:)