قبل عید یک ماهی باهم آشنا شدیم حس کردم آدم زندگی من نیست دیگه جوابشو ندادم حتی انقدر زنگ زد عیدم بهش تبریک نگفتم تا دیروز ک اتفاقی تو خیابون همو دیدیم دیگه یکم سلام احوال پرسی بعد کفت بیا ببینمت رفتم دیدم برام ی عروسک عیدی گرفته گفت قبل عید گرفتم بدم ک تو رفتی بعد امروزم بردم بیرون خیلی عزت و احترام انکار داره با یه ملکه رفتار میکنه هی میگه قول میدی ترکم نکنی؟ حتی الان میگه ب بابات جریان منو بگو اما واقعیتش من نمیتونم ب عنوان شوهر قبولش کنم اما هیچ بهونه ای هم برا کات ندارم چون با ادبه