دیشب خواهربزرگش اومد ما اصلا حرفی نزدیم ک مادرو پسر باهم بحثشون شده ولی م ش دخترشو برد تو اتاق شنیدم ک داره مفصل و با پیاز داغ اضافه واسه دخترش تعریف میکنه
قراربود واسه آخرماه ک شوهرم دفاع پایان نامه داره پسر همین خواهرش بره واسه پذیرایی کمک دایی
حالا امروز ک شوهرم زنگ زده بود باهاشون هماهنگ کنه میگه خیلی سرد برخورد کردن و گفتن پسرمون.نمیتونه بیاد
از سرکار اومده بود ی غم بزرگی تو صداش بود هی میگفت من چقد ب اینا خوبی کردم داماد و خواهر چطور جوابمو دادن گفتم عزیزم غصه نخور خودم میام واسه پذیرایی