هر که سودایِ تو دارد چه غم! از هر که جهانش
نگرانِ تو چه اندیشه و بیم از دِگرانش
آن پِیِ مهر تو گیرد؛ که نگیرد پِیِ خویشش
وان سَرِ وصل تو دارد؛ که ندارد غم جانش
خفته یِ خاکِ لحد را که تو ناگه به سَر آیی
عجب! اَر باز نیاید به تنِ مرده روانش
گفتم از ورطه یِ عشقت به صبوری به درآیم
باز میبینم و دریا نه پدید است کَرانش
عهدِ ما با تو نه عهدی که تَغیُر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش...
سعدی#
.
.
.
🍂🍁🍂