من خانم ۳۰ ساله ای هستم که ۲۵ سالگی ازدواج کردم. دختر بسیار اجتماعی ای بودم و توی کارو درسمم موفق بودم
وقتی وارد زندگی شدم، همسرم همیشه توقع داشت که پرفکت باشم، ناراحت نشم، مهمانواز باشم، دیگران برایش خیلی اهمیت داشتند! تقریبا هر وقت که مهمانی میدادم بعد مهمانی ازینکه این غذا کم خورده شد باید جایگزین دیگه ای داشت، یا اینکه بهتر بود فلان حرفو نمیزدی وغیره تذکر میداد
این باعث شد که من اعتماد بنفسم کم بشه! هر سری به نواقصم فکر میکردم
حتی شروع به ادامه تحصیل دادم و ایشون رو نمره های منم حساس بود! اینکه باید پرفکت بشم! رفتار ایشون باعث شده من همه اش خودمو سرزنش کنم، به نواقصم فکر کنم، هم کار کنم، هم درس بخونم، هم ظاهرم شیک باشه، هم مهربان باشم و کدبانو! و خیلی خسته و فرسوده ام! از خودش بارها خواسته امکه روحیه کنترل گری رو کم کنه و ایشون قبول کردند اما تغییری هم ایحاد نشده
من به طرق مختلف ، با مهربونی وملایمت گرفته تا شیون ازش خواستم اینقدر به رفتار من گیر نده! اما برخلاف قول هایی که داده اتفاقی نیفتاده
یک مشکل دیگه ایشون اینه که هیچ موقع حمایتگر خوبی نبودند! مثلا یکی از فامیلهایم رفتار بسیار زننده ای با من داشت و مورد نقد همه واقع شد! اما شوهر من گفت که من باید کوتاه بیام و حرفی نزنم! و به ایشون حق داد! گفت بخاطر حسادت این رفتارو کرده
یا سر کارم، همکار من رفتار بسیار بدی با من داشت! من تصمیم گرفتم که از حقم دفاع کنم و ازیشون شکایتم کردم و با بررسی هایی که صورت گرفت ایشون مقصر شناخته شد و برکنار شد از سمتش! همسر من بعد ازینکه این خبرو شنید سریع گفت بهتره باهاش تماس بگیری و دلجویی کنی! درصورتیکه بار روانی رفتار همکارم هنوزم روی منه و من شبها کابوس رفتار ایشونو هنوزم میبینم
لطفا بگید من چکار کنم😔
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید