عصری تو روروک بود پسرم منم داشتم خونه رو جمع و جور میکردم یه دفعه دیدم صدای جیغش بلند شد.دستش و زده بود به بخاری.انگشتش و کف دستش تاول زد.بمیرم الهی انقدر گریه کرد داشت از حال میرفت.خودم و نمیبخشم.تقصیر من بود.باید حواسم ومیدادم.از عصر تا حالا داغونم
خدایا ممنونم به خاطر زندگیم...به خاطر خوشبختیم...