خاطره زایمان من 20 ساله بودم بعد که فهمیدیم کلی منو همسر خوشحال شدیم ولی من استرس داشتم که یه موقع مشکلی واسش پیش نیاد تا سه ماه اول همش ویار داشتم هیچی نمیخوردم توپول بودم شدم لاغر که لباس هام به تنم نمیموند.رفتم آزمایش ها و سونو انجام دادم خداروشکر سالم بود . هفته 16 رفتم واسه تعیین جنسیت که دکتر گفت دختره بار دیگه هم منو همسر خیلی خوشحال شدیم اسمش هم گذاشتیم مرسانا هفته بعد رفتم پیش دکترم گفت واست سونو مینویسم انجام بده .رفتم واسه انجام سونو دکتر گفت طول دهانه رحمت کمه .دکترم گفت باید سرکلاژ(بستن دهانه رحم) بشی .روز بعد آماده شدم رفتیم بیمارستان واسه سرکلاژ بیهوشی کامل بودم وقتی بهوش اومدم خداروشکر هیچیم نبود دردی هم نداشتم یک شب مهمونشون بودم فردا مرخص شدم😊گذشت گذشت تا اواخر8 ماهگی هر چندروز میرفتم پیش دکترم واسه چکاب این چند روز آخر اسم دخترم رو هم عوض کردیم شد عسل.دیگه بخیه سرکلاژ روهم باز کردم آماده بودم واسه زایمان طبیعی دو بار معاینه لگن شدم میگفت 1سانت شده برو خونه دوش آب گرم بگیر آماده باش ولی بازم خبری نبود.تاریخ زایمان من 1394/5/16 شنبه صبح بستری شدم گفتن باید چک بشی اگر بشه با سوزن فشار واسه زایمان طبیعی(خودم دوست داشتم و اسرار داشتم به طبیعی از سزارین و اتاق عمل و سوزنش وحشت داشتم ولی...)همیشه اوضاع بر وقف مراد نخواهد بود دیگه منو فرستادن اتاق عمل گفتن جنین مدفوع کرده و باید هرچی زودتر سزارین بشی . کارهای لازم انجام شد و من دیگه بیهوشی کامل شدم .چشمام رو باز کردم دخترم پیشم نبود به خواهرم و مامانم گفتم پس بچم کو گفته بودن بخاطر مدفوع کردنش باید8 ساعت زیر نظر باشه تو دستگاه چقدر ناراحت بودم هر دقیقه به آجیم میگفتم برو ببینش 8 ساعت انگار8 روز گذشت تا بلاخره آورنش وایی ماشالله یه دختر سفیدو توپولو بود لپاش قرمز عزیزدل مامان تاریخ زایمانم شد 1395/5/18