منم وقتی مادرم فوت شدن خیلی التماس به خدا میکردم که خواب مامانمو ببینم که جاشون خوبه یا نه
همون شبای اول بود که خواب خاله بابام رو دیدم که بهم گفتن من بخاطر کارایی که تو جوونی کردم جام خوب نیس ولی جای مامان تو خوبه...
ولی من همچنان التماس خدارو میکردم.
بعد عروس داییم خواب مامانمو دیدن که گفتن اینقد اصرار نکنین من اجازه ندارم که بیام.
باز من همچنان اصرار به امام زمان
تا اینکه خواب دیدم تو حرم امام رضام یه دفعه ای خاله مرحومم اومدن با خنده گفتن بیا اینم مامانت همه مونو کشتی از بس التماس کردی!مامانم اومدن با یه چهره ای که نه غم توش معلوم بود نه شادی خنثای خنثی
هر چی پرسیدم یه کلمه ای جواب دادن
گفتم مامان جاتون خوبه؟گفتن بله
گفتم مامان از من راضی این؟بله
مامان من ادمه خوبی ام؟ بله
همینجوری با یک صورت خنثی و یک کلمه ای😔
بعدم انگاری مثل یه دوربین خوابم رفت سمت یه جفت کفش زرد رنگ که تو خواب فهمیدم کفشای امام زمانه _یعنی امام زمان قربونشون بشم ترتیب اون ملاقات رو داده بودن
یه دفعه دیگه هم قبل این خواب خواب مامانمو دیدم که تو خونمون بودن و گفتم اگه اون سنگ کنار جاده نبود من نمیمردم(مادرم براثر تصادف از ماشین پرت شده بودن بیرون)که بعد از شوهرم پرسیدم گفتن اره سر مامانت خورده به یه تکه آجر_و تو اون خواب مامانم بهم گفتن زیاد بگو لاحول ولاقوه الا بالله فردای اون خواب یه پیام برام اومد برای زدودن غم و اندوه زیاد بگین لاحول و لاقوه الا بالله
شب هفتمشون هم همسایه مون خواب دیده بودن که مامانم توی یک باغی ان و به همسایه مون دارن مادر پدر مادرشوهر پدرشوهر و خوا۶رشون و اینا رو معرفی میکنن و میگن باهمیم.
اما من هنوز بعد دوسال و نیم در حسرت اینم یکبار چهره مامانمو شاد و خوشحال ببینم و بهم بگه مامان من اینجا خوشحالم تو زندگیتو بکن😔😔😔
کسی میدونه چرا من چهره مامانمو شاد نمیبینم؟
یه سوال دیگه هم داشتم که تو پست بعدی میپرسم اگه گسی میتونه کمکم کنه ممنون میشم