2733
2734
خانواده شوهر من بی عاطفه ترین و بی خیر و برکت ترین و پرتوقع ترین آدمایی هستن که من تو عمرم دیدم

تا ده ماهگی بچه هام هیییچ خبری از من و بچه های نارس من نداشتن. تو ده ماهگی ، پدر ومادر من پا میشن میرن خونه اینا و پدر شوهر ومادر شوهر من را برمیدارن میارن خونه ما (یعنی 3 ماه و نیم پیش)
بعد از اون ، دوسه بار هم ما رفتیم خونه شون. تا اینکه تولد یکسالگی بچه های من شد. که اینا در کمال ناباوری ما دوباره نیومدن ( و تا لحظه آخر هم ما را گذاشتن سر کار. کیک را نبریده بودیم و منتظر اینا بودیم . شوهرم دوبار زنگ زده به پدرش. نمیگه نمیایم. میگه هنوز در نیومدیم. میخوایم راه بیافتیم. آخرش هم نیومدن). جمعه دوماه بود که از تولد بچه هام میگذشت و تو این مدت یکی دوبا رپدرشوهرم زنگ زده بود به موبایل شوهرم ولی شوهرم جوابش را نداد(چون بخاطر تولد نیومدنشون خیلی دلگیر بود). هفته پیش هم که خونه مامانم اینا بودیم ، به شوهرم گفتم اگه دوست داری اونجا هم بری من حرفی ندارم، بخاطر تو میام که گفت نه نمیخواد بریم

بعد سه روز، شوهرم برگشته میگه بریم خونه مامانم اینا و شب را هم بمونیم. منم گفتم رفتنش را بریم اما شب را نمیمونم. خلاصه جمعه از صبح تا عصر رفتیم اونجا. با اینکه از قبل زنگ زدیم اما همه بیرون بودن و فقط مادر شوهرم خونه بود. پسرم که از دیدنش وحشت کرده بود و تا آخرش فقط با دیدن اون گریه میکرد و اصلا نمیرفت بغلش

خودش را کرده مامان. هی به بچه ها م میگه من مامانم. بیا بغل مامان

با اینکه به شوهرم سپرده بودم بگو یعنی چی تو مامانی؟ پس زهره کیه؟ طبق معمول اونا را که دیده بود موش شده بود

واسه ناهار پدر شوهرم اومده. سرسفره میگه زهره تو سر اینو ( پسرم را) یه شونه نمیکنی؟ ( پسرم تازه از خواب بیدار شده بود و موهاش نامرتب بود. بعدشم موهای پسرم حالت داره و اینا گیییییر دادن به موهای پسرم . هربار که میریم برمیگردن میگن موهای این فرفریه. تا اینو پدرشوهرم گفت، مادرش برگشته میگه این موهاش فرفریه بخاطر اون)

ناهار هم که طبق مهمول این 6 سال، دوتا تیکه گوشت مرغ نپخته و خشک و بدون رب ( بخدا سفید سفید ، نه رب میزنه نه ادویه. حال آدم بهم میخوره. بزور قورت میدم)

از روزی هم که اومدیم شوهرم یه مقدار عوض شده. اون شب میگم اوناهم گیر دادن به موهای پسرم. با صدای بلند میگه هیچ اشکالی نداره. بگن خوب.

اصلا نمیدونم چی شد که خودش داوطلب شد که بریم اونجا. بعدشم باهاشون صمیمی. الانم طرف اونا را نگه میداره. انگار همونایی نیستن که از به دنیا اومدن بچه ها تا حالا محل سگم بهش نذاشتن . نمیدونن ما مردیم یا زنده
عزیزم من کلا معتقدم خانواده شوهر رو باید مثه خانواده خودت بدونی و ازشون ناراحت نشی... ولی چیزایی که نوشتی خیلی سنگینه واسم! من بودم قطع رابطه میکردم!! والا...با اعصاب راحت زندگیتو کن کنار بچه ها و شوشوت
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن / فردا که نیامدست فریاد مکن / بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



غصه نخور منم لنگشو دارم . شوهرت نمیتونه ازشون دل بکنه هر چی هم که بد باشه چون تنها میمونه .ما میریم خونه مادر شوهرم مادرش هر چی میوه گندیدسو لکشو میگیره میده به من اونوقت میگه برانت میوه پوست کندم بعد سالمواشو میده به شوشو و دخترش و بعد به شوهرم میگم مادرت بهم با این کارش بی احترامی میکنه میگه بهت داره احترام میزاره برا کی پوست میکنه .هر چی گندیدس میزاره تو بشقاب میزاره جلو من بعد پوست میکنه میگه بخورر
2731
به نظر من که به مرد جماعت نمیشه گفت مادرت باهام اینجوری کرد و بی احترامی کرد... اولا موجودات بی خیال و بی تفاوتی هستن و این چیزا به نظرشون مهم نیست. دوما جونشون واسه ماماناشون در میره... وقتی اینجوری میگیم اونا فک میکنن ما با مادرشون سر جنگ داریم و مادرشون فرشته س و پاک و معصوم!!!!!!!
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن / فردا که نیامدست فریاد مکن / بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
تا حالا یه چوب خشک خیرشون نرسیده به ما
مادر شوهرم امسا ل بهش باغچه به ارث رسیده که توش زردالو و گردو داره. دلش نیومد دوتا دونه از اونا بده به بچه هام تو دستش

برگشته به شوهرم میگه تمام گردوهای باغچه سیاه و پوک ن. اصلا به درد نمیخورن. یعنی از من انتظار گردو نداشته باشید
تا بحال اونقدر به ما بدی کردن اما هیچوقت نه من و نه شوهرم هیییییییییچ گله گی نکردیم و همیشه با احترام ومحبت باهاشون رفتار کردیم. حتی اینبار که تولد بچه هام نیومدن، هیچ تغییری تو رفتارم ندادم و با صمیمیت برخورد کردم

میدونم رفتارم اشتباهه. اما انگار نمیتونم جز این رفتار کنم
2740
به خدا من شش ساله فقط مرغ خوردم
یعنی این غذای دیگه این بلد نیست؟

اونم چه مرغی!!!!!!!!!!!

تکه های کوچیک . یه قاشق آب نداره.خشک خشک. سفییییییییییید نه یه ربی نه یه ادویه ای

نمیدونم از عمد اینجوری میپزه یا نه
زهره جون بی خیاله بی خیال باش... تو روز به روز غصه میخوری و خودتو از بین میبری ولی مادر شوهرت چیییی؟؟؟؟ زردآلو گردوشو بخوره و کیفشو کنه!!! من که اعتقاد دارم وقتی میبینی یه چیزی رو مخته بندازش بیرون از زندگیت!! اگرم رفت و آمد میکنی بخاطر بچه هات، سرد و بی تفاوت باش... بذار هر جور دلش میخواد بتازونه!!! اصلا اهمیت نده... هیچی نباید باعث شه که تو از زندگیت لذت نبری... از جوونیت لذت ببر به بچه ها و شوشوت عشق بورز و اونو بذار کنار...هیچی ارزش حرص خوردن نداره مخصوصا مادر شوهر!!
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن / فردا که نیامدست فریاد مکن / بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
زهره جون پدر شوهرم باغ گردو داره امسال رفتم تو حیاطشون 4 تا از تو گونی دروردم که بخورم اومدم تو پذیرایی رفتم دستشویی برگشتم هیچی نبود .مادرش برداشته بود تازه من باردارمو دلم خواسته بود مگر نه صد سال خونشون چیزی نمیخورم تازه میوه و غذا هم به زور میخورم .بعدش رفتم تو حیاط دیدم گونیشم نیست گذاشته بود تو انباری . بچه جاریم که اومد گونی رو اورد گذاشتن تو ماشین پسرش گفت اینا سهم پرهامه باقیشم باباشون فروخت چیزی برامون نمونده
نارگل بانو جان حرفات خیلی قشنگه

همش تصمیم میگیرم اما نمیتونم

الان دوروزه از اونجا اومدیم کلا رفتم تو فاز افسردگی

فکر کن یه برادر بیشتر نداره. نه بیمارستان اومد ملاقات ، نه خونه ( اصلا الان ما سه ساله که خونه خریدیم پاشو نذاشته خونه ما). یعنی خود ما که بعد از ده ماه رفتیم خونه شون بچه ها را دید. خواهر شوهرام هم همون موقع زایمان دیده بودن والسلام

هیچ کدوم کادو ندادن. همون طور که برای عروسیمون یه چوپ خشک هم ندادن
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز