خانواده شوهر من بی عاطفه ترین و بی خیر و برکت ترین و پرتوقع ترین آدمایی هستن که من تو عمرم دیدم
تا ده ماهگی بچه هام هیییچ خبری از من و بچه های نارس من نداشتن. تو ده ماهگی ، پدر ومادر من پا میشن میرن خونه اینا و پدر شوهر ومادر شوهر من را برمیدارن میارن خونه ما (یعنی 3 ماه و نیم پیش)
بعد از اون ، دوسه بار هم ما رفتیم خونه شون. تا اینکه تولد یکسالگی بچه های من شد. که اینا در کمال ناباوری ما دوباره نیومدن ( و تا لحظه آخر هم ما را گذاشتن سر کار. کیک را نبریده بودیم و منتظر اینا بودیم . شوهرم دوبار زنگ زده به پدرش. نمیگه نمیایم. میگه هنوز در نیومدیم. میخوایم راه بیافتیم. آخرش هم نیومدن). جمعه دوماه بود که از تولد بچه هام میگذشت و تو این مدت یکی دوبا رپدرشوهرم زنگ زده بود به موبایل شوهرم ولی شوهرم جوابش را نداد(چون بخاطر تولد نیومدنشون خیلی دلگیر بود). هفته پیش هم که خونه مامانم اینا بودیم ، به شوهرم گفتم اگه دوست داری اونجا هم بری من حرفی ندارم، بخاطر تو میام که گفت نه نمیخواد بریم
بعد سه روز، شوهرم برگشته میگه بریم خونه مامانم اینا و شب را هم بمونیم. منم گفتم رفتنش را بریم اما شب را نمیمونم. خلاصه جمعه از صبح تا عصر رفتیم اونجا. با اینکه از قبل زنگ زدیم اما همه بیرون بودن و فقط مادر شوهرم خونه بود. پسرم که از دیدنش وحشت کرده بود و تا آخرش فقط با دیدن اون گریه میکرد و اصلا نمیرفت بغلش
خودش را کرده مامان. هی به بچه ها م میگه من مامانم. بیا بغل مامان
با اینکه به شوهرم سپرده بودم بگو یعنی چی تو مامانی؟ پس زهره کیه؟ طبق معمول اونا را که دیده بود موش شده بود
واسه ناهار پدر شوهرم اومده. سرسفره میگه زهره تو سر اینو ( پسرم را) یه شونه نمیکنی؟ ( پسرم تازه از خواب بیدار شده بود و موهاش نامرتب بود. بعدشم موهای پسرم حالت داره و اینا گیییییر دادن به موهای پسرم . هربار که میریم برمیگردن میگن موهای این فرفریه. تا اینو پدرشوهرم گفت، مادرش برگشته میگه این موهاش فرفریه بخاطر اون)
ناهار هم که طبق مهمول این 6 سال، دوتا تیکه گوشت مرغ نپخته و خشک و بدون رب ( بخدا سفید سفید ، نه رب میزنه نه ادویه. حال آدم بهم میخوره. بزور قورت میدم)
از روزی هم که اومدیم شوهرم یه مقدار عوض شده. اون شب میگم اوناهم گیر دادن به موهای پسرم. با صدای بلند میگه هیچ اشکالی نداره. بگن خوب.
اصلا نمیدونم چی شد که خودش داوطلب شد که بریم اونجا. بعدشم باهاشون صمیمی. الانم طرف اونا را نگه میداره. انگار همونایی نیستن که از به دنیا اومدن بچه ها تا حالا محل سگم بهش نذاشتن . نمیدونن ما مردیم یا زنده