2737
2734
عنوان

. . .کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد !

1062 بازدید | 60 پست
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ، ماه به هم می ریزد
عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد
انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که بر روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم
تا نگویی اشک های شمع ازکم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آینه، حیرت صد برابر می شود
بی سبب خود را شکستم تا بیننم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.



پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند
آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند
شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
برعکس می‌گردم طواف خانه‌ات را
دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانه‌های مرده با هم فرق دارند
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
2728
با اجازت چون خیلی دلم گرفته بود



خــــــدایـــــا...

آغوشت را امشب به من می دهی ؟

برایِ گفتن!چیزی ندارم

اما برای ِ شنفتن ِ حرفهایِ تو گوش بسیار . .
می شود من بغض کنم

تو بگویی :

مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی . .

می شود من بگویم خدایا ؟

تو بگویی : جانِ دلم . .

می شود بیایی ؟

تــــمــــنــــا می کنم
این چنین زیر وزبر عالم نمی ماند مدام،می نشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
اینی که الان می ذارم یه کم طولانیه ولی ارزش خوندن داره
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
کتلت و نون سنگک
ته پیاز و رنده رو پرت کردم توی سینک. اشک از چشم و چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کفش. برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند.
پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه اصغر حس و حال صف نونوایی نداشتیم.
پدرم می گفت: نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هروقت برای خودمون گرفتم برای شما هم میگیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد، هیچ وقت …
دستم چرب بود، اصغر در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. صدای اصغر از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا.
ما خانواده ی سرد و نچسبی هستیم. هم رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیمو از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت
جایی نمیریم. خانواده ی اصغر اینجوری نبود، در می زدند و میامدند تو.روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند؛ قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم اصغر نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرموارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم.
خونه نا مرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سرکار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم … چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد. اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید.
اصغر توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم.
گفتم ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت حالا مگه چی شده؟ گفتم چیزی نیست، اما …
در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
2740
تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده
بودند. وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد.
خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد … پانزده سال گذشت.
چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با اصغر حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟
نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند… راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد: من آدم زمختی هستم ! زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهمترین ها …
حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی چنگال به دست کنار ماهیتابه ای که بوی کتلت می داد آه بکشم. آخ. لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه… میوه داشتیم یا نه … همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک . پدرم راست می گفت. نون خوب خیلی مهمه . من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در رو نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی داره؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیت ش را میفهمی.
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
آپلود عکس رایگان و دائمی

هر وقت از دست عزیزی ناراحت شدی
یه لحظه،
به نبودن یا نداشتنش فکر کن
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
قربون دل مهربونت بشم اهورا جان . واقعا کار درستی می کنی که نمی ذاری ناراحت بشن از دستت . هیییییییییچی ارزش ناراحتیه پدر و مادر آدمو نداره
اَللّــــــهُمَّ صَــلِّ عَلــــى مُحَــــــــمَّدٍ و َآلِ مُحَــــــمَّدٍ و عجل فرجهم http://sanmoro.shopfa.com/
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

...

میعاد__عشق | 20 ثانیه پیش
2687