شوهر من فوق العاده آدم نکته بینیه و کوچکترین رفتاری که از طرف من میبینه زیر ذره بین میذاره و بزرگش میکنه و باعث ناراحتیه جفتمون میشه . بعدش تا من ناراحت میشم و میگم چرا از همه چیز ایراد میگیری و اعتماد به نفس منو میاری پایین. شوهرمم به من میگه من زن زندگی میخوام . باید به تموم زندگیت برسی و مادر نمونه ای هم برای بچت باشی در صورتی که من بچه کوچیک دارم و کار خونه و بچه داری با هم خیلی سخته. از طرفی دیگه شوهرم میگه علاوه بر این کارا باید حرف رو حرف من نزنی تا من دوستت داشته باشم . من هم میگم دوست داشتن دل میخواد نه دلیل. شوهر من هم میگه من موقع ازدواجمون تو رو با دلم نمیخواستم ولی از نظر عقل و منطق دیدم به من مییای چون من از هیچ نظر مشکلی ندارم . هم خودم تحصیل کرده هستم هم خانوادم. قیافمم خوبه و از نظر مالی هم مشکلی نداریم. اما شوهرم میگه از همون اول که دیدمت از نظر احساسی نخواستمت ولی از نظر منطقی دیدم به من میخوری . ولی الان که تو زندگیمون هستیم میبینم نمیخوامت برای همین میگم حرف رو حرف من نباید بزنی و تقی به توقی میخوره میگم نمیخوامت وایراداتو بزرگ میکنم. اینم بگم که هیچ زن دیگه ای توی زندگی شوهر من نیست که بگه به خاطر این که کسی رو میخواد اینطوریه. چون شوهرم اهل این حرفها نیست. در ضمن ازدواج وخواستگاریمون هم کاملا سنتی بود. تو رو خدا یه سیاستهایی رو بهم یاد بدین تا بتونم شوهرمو جذب خودم کنم. چون خیلی سخته و برام عذابه که روهیچ حرفیش نتونم حرف بزنم تا منو بخواد.یه اهکار ها و سیاستهایی بهم یاد بدین که منو به خاطر خودم بخواد و واقعا جذب من بشه. تو رو خدا هر چی بلدین یادم بدین چون دیگه کم آوردم.